اینستاگرام نوحه باران

متن اشعار مرحوم نیر تبریزی

مجموعه اشعار آیینی و مذهبی مرحوم نیر تبریزی در مدح و رثای اهلبیت علیهم السلام

------------------------------

احوالات عاشورا

 

آه از آن روز که در دشتِ بلا غوغا بود

شورشِ روزِ قیامت به جهان برپا بود

 

خصم چون دائره ، گِردِ حرم و شاهِ شهید

در دلِ دائره ، چون نقطهء پا برجا بود

 

عرصهء دشت چو دیبای مُنقّش از خون

وان همه صورتِ زیبا که در آن دیبا بود

 

جان به قربانِ ذبیحی که به قربانگهِ دوست

با لبِ تشنه روان می شد و خود دریا بود

 

تو مپندار که شاهنشهِ دین ، در گهِ رزم

در بیابانِ بلا ، بی مدد و تنها بود

 

انبیا و رسل و جنّ و ملائک ، هر یک

جان به کف در برِ شه ، منتظرِ ایما بود

 

خونِ هابیل که شد ریخته از سنگِ جفا

گر به عبرت نگری ، کشتهء آن صحرا بود

 

پرده پوشانِ نهانخانهء مُلک و ملکوت

همه پروانهء آن شمعِ جهان آرا بود

 

قتلِ عبّاس و علی اکبر و قاسم ز ازل

بو فرامینِ قضایای فلک ، طغرا بود

 

ور نه اندر نظرِ قهرِ شهنشاهِ شهید

عدمِ هر دو جهان بسته به حرفِ لا بود

 

علی اکبر به رُخ چون گل و یا قدّ چو سرو

فرد و تنها به سوی رزمگهِ اعدا بود

 

علم الله که شقایق نه بدان لطف و سَمن

نه بدان سروِ صنوبر ، نه بدان بالا بود

 

گِردِ شمعِ رخِ اکبر ، به گهِ صبحِ وداع

لیلی سوخته ، پروانهء بی پروا بود

 

زخم بر جسمِ علی اکبر و لیلی دلخون

خون ز مجنون رود ، آری چو رگ از لیلا بود

 

در همه مُلکِ بلا ، نیست به جز ذکرِ حسین

قاف تا قافِ جهان ، صوتِ همین عنقا بود

 

(نیّر) آن روز که طغرای قضا می بستند

سرنوشتِ من از این نامه همین طغرا بود.

 

مرحوم نیّر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات تاسوعا و عاشورا ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

در مدح حضرت زینب کبری (سلام الله)

 

چون عقیلهء دودهء آل مناف

دخت زهرا بانوی سرّ عفاف

 

طَود حلم و بحر علم مِن لَّدُن

بی معلم ، عالمهء اسرار کُن

 

گوهرِ والای دریای شرف

بطنِ زهرای بتول او را صدف

 

مظهر بانوی کبرای حَجیز

مریم او را دایه و هاجر کنیز

 

دست عصمت رشته ، تارِ معجرش

سرّ ناموسِ نبوت چادرش

 

کوه و صبر و مَهدِ تمکین و وقار

کانِ غیرت دُرّة التاج فخار

 

مامِ دهر از غم ،گشوده کام او

از ازل امُّ المصائب نام او

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: حضرت زینب کبری (س) مدح ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

احوالات حضرت امام حسین (ع)

 

شد چو سست از شهسوارِ دین رکاب

کرد رو با مرکبِ صَرصر شتاب

 

کای همایون مرکبِ رَفرف خُرام

رشتهء مریم تو را طوقِ لگام

 

پوششِ تو اطلسِ چرخِ برین

پرچمت از شهپرِ روح الامین

 

رشته از خطّ شعاعی آفتاب

بهرِ افسارِ تو این زرّین طناب

 

بافته حوران به فردوسِ برین

بهرِ پابندِ تو زلفِ عنبرین

 

مرغزارت ساحتِ این سبز کشت

صِیقلت از بالِ طاووسِ بهشت

 

عِقدِ زرّین ثریّا هیکلت

بافته رضوان ز استبرق جُلت

 

بر شهان نازان ز تیمارت بلال

نعلِ دل بر آتش از داغت هلال

 

برده سر دورِ وفا هیلاجِ تو

قابِ قوسِینِ بلا معراجِ تو

 

می دهد این خاک بوی کویِ یار

راه طی شد ذوالجناحا پا پس آر

 

ذوالجناحا ! هین برافکن بارِ خویش

تا رود یاری به سوی یارِ خویش

 

پا فرو کِش که نماند از راهِ عشق

جز دو گامی تا به نزدِ شاهِ عشق

 

تو ببر جان با سلامت زین دیار

من بخواهم شد مقیمِ کوی یار

 

خاکِ این کو ، بوی جانم می دهد

بوی یارِ مهربانم می دهد

 

ذوالجناحا ، رو به سوی خیمه گاه

گو به زینب کای قرینِ درد و آه

 

شد حسینت کشتهء قومِ عنید

مویه سر کن ، که دگر پِی شد امید

 

هین بیا بنگر به خون غلطیدنش

که دگر زنده نخواهی دیدنش

 

گفت نالان ذوالجناحش با صَهیل

کای جهان داور ، خداوندِ جلیل

 

سخت عار آید مرا زین زندگی

که ز هم جنسان برم شرمندگی

 

چون روا باشد پس از چندین خطر

که شوم بر بیوفایی مُشتَهر

 

چون نهی بر عرصهء محشر قدم

چشم دارم ای خدیوِ محتشم

 

که نگردی رَخشِ دیگر را سوار

بو ، که از رُخ شویدَم این رنگِ عار

 

شاه را شفقت زدود از زاریش

وان فراوان زخمهای کاریش

 

بست عهد و پا تهی کرد از رکاب

در جهان افتاد شور و انقلاب

 

شد ز اوجِ عرشِ ربّ العالمین

سورهء توحید نازل بر زمین

 

گشت لرزان بر زمین پشتِ سمک

قیرگون شد آفتاب اندر فلک

 

وحشیان دست از چرا برداشتند

ناله بر چرخِ کبود افراشتند

 

کرد نو ، بادِ سیه ، طوفانِ عاد

شورِ فریادِ قیامت شد به یاد

 

شد غبارِ تیره زان بادِ جهان

از زمینِ نینوا بر آسمان

 

چون به گردون آن غبارِ تیره شد

چشمِ بینای مسیحا خیره شد

 

آسمان از گردشِ خود باز ماند

هر کجا پرّنده ، از پرواز ماند

 

شد به پا ، ماتم سرایی در بهشت

کَند حوران طُرّهء عنبر سِرشت

 

سنگ ها در کوه و صحرا خون گریست

تا به خیمه بانوانش چون گریست

 

قدسیان آمد به ناله بر حَنین

کای نگهدارندهء عرشِ برین

 

این نه آخر آن سلیلِ مصطفی ست

قُرّة العینِ بتول و مرتضی است

 

کافرینش قائم از هستِ وی است

قبض و بسطِ امرِ کُن دستِ وی است

 

کی روا باشد که این سبطِ نَبیل

دستِ این کافر دلان گردد قتیل

 

پس ز نورِ جلوهء ثانی عَشَر

پرده باز افکند خلّاقِ بشر

 

(گوتدی حجاب و پرده نی ستّارِ لم یزل

گوستردی صاقِ عرشیده بیر صورتِ جمیل

 

سس خلق اولوندی آلّام اوزوم انتقامینی

بو قائمیله(عج) ، ایلمیون ناله و عویل

 

بو سؤگلومدی اولّام اوزوم قانینه دیَه

اولماز مقامِ قربده بیر کس بونا عدیل)

 

سویشان آمد ندا از لامکان

کای به سِرّ عشق پی نابردگان

 

گر نبود این اختیار و ابتلا

ناری از نوری نگردیدی جُدا

 

دیرگاهی نگذرد که ثارِ من

گیرد این شمشیرِ آتشبارِ من

 

چون ز پشتِ ذوالجناح آمد فرود

در سجود افتاد و رو بر خاک سود

 

گفت کای فرمانده امرِ قضا

این سرِ تسلیم و این کوی رضا

 

با تو آن عهدی که بستم روزِ ذر

که دهم در راهِ ناموسِ تو سر

 

شُکر ، کامد بر سر آن عهدِ بلی'

این حسین و این زمینِ کربلا

 

کاش صد جان دگر بودم به تن

تا به راهت دادمی ای ذُوالمِنَن

 

هر چه در راهِ تو دادم ، زانِ توست

مانده جانی باقی ، آن هم جانِ توست

 

پیشِ هستِ تو ، مرا خود هست نیست

آن که دست از پا شناسد مست نیست

 

از گِل آدم شنیدم بوی تو

راه ها پیموده ام تا کوی تو

 

چشمِ دل بر راهِ یک پروانه ام

که دهد ره بر درونِ خانه ام

 

آمدش پاسخ ز فرگاهِ نخست

کاندر آ ، که خانه یکسر زانِ توست

 

خانه زانِ توست و ما خود زانِ تو

جمله سکّانِ افق مهمانِ تو

 

اندر این خانه خداوندی تُراست

هین درون آ ، هر چه بپسندی تراست

 

کافران شمشیرِ بیداد آختند

بهرِ خونریزیش ، مرکب ناختند

 

شد ز جوش و جنبشِ قومِ کفور

دشت ، سو تا سوی ، پُر شور نشور

 

هر که آمد بهرِ سر ببریدنش

رعشه بر اعضا فتاد از دیدنش

 

مرحوم نیّر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: حضرت امام حسین (ع) احوالات ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

در احوالات حضرت امام حسین (ع)

 

قتلِ شهیدِ عشق نه کارِ خدنگ بود

دنیا برای شاهِ جهاندار تنگ بود

 

عصفور هر چه باد ، همآورد باز نیست

شهباز را ز پنجهء عصفور ننگ بود

 

آئینه خود ز تابِ تجلّی بهم شکست

گیرم که خصم را دل پرکینه سنگ بود

 

نیرو از او گرفت بر او آخت تیغِ کین

قومی که با خدای مهیّای جنگ بود

 

عهدِ الست اگر نگرفتی عنانِ او

شهدِ بقا به کامِ مخالف شرنگ بود

 

از عشق پرس حالتِ جانبازی حسین

پای براقِ عقل در این عرصه لنگ بود

 

احمد اگر به ذُروهء قوسین عروج کرد

معراجِ شاهِ دین به سوی خدنگ بود.

 

 

عصفور : گنجشک

 

شرنگ : زهر

 اگر عهد و پیمانی که در روزِ الست با پروردگار بسته بود ،

 گریبانگیرش نبود ،

 در نبرد با خصم و مخالفین

 چنان ظاهر میشد که شیرینی و

 حیاتِ و زندگی را در کامشان زهر و تلخ می کرد.

 

بُراق : مرکبی که رسول الله (ص) با آن به معراج رفتند.

 

مرحوم نیّر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: حضرت امام حسین (ع) احوالات ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

غارت خیام

 

شد چو خورشید امامت در حجاب

سر برآوردند خفاشان ز خواب

 

سوی خرگاه امامت تاختند

کافران دیر از حرم نشناختند

 

فاطمه دخت شهنشاه شهید

از درون آسیمه سر بیرون دوید

 

دید شاه ایستاده شمشیری به دست

بهر منع آن گروه خود پرست

 

شد به صد حیرت درون خیمه باز

گفت با سجاد کای بدر حجاز

 

شاه ما که کشته اش پنداشتیم

بهر او آهنگ ماتم داشتیم

 

سوی ما، نک بهر یاری آمده

تندرست از زخم کاری آمده

 

گر بود این شاه آن جسم طریح

قصه زعم یهود است و مسیح

 

یا نه خود این هر دو شاه ذوالمن است

روح یک روح است، اگر با صد تن است

 

از تو ای بی نقش با چندین صور

هم منزه، هم مشبه، خیره سر

 

گفت سجادش که ای بانوی راد

هست این افرشته رب العباد

 

کامده در کسوت شه پیش ما

بهر دفع وحشت و تشویش ما

 

این چنین باشد حدیث اهل راز

شرح اسرار حقیقت با مجاز

 

چون رقیب ناموافق تند خوست

به که در آئینه بینی روی دوست

 

(دیده می باید که باشد شه شناس

تا شناسد شاه را در هر لباس)

 

شد چو غائب آن شه حیدر شکوه

دست بر یغما گشودند آن گروه

 

خیمه ای کز تار زلف عنبرین

در جنان رشته طنابش حور عین

 

 ز اطلس عرش معلی شقه اش

سر ان اعرف نهان در حقه اش

 

قبه اش کو برده از اوج سپهر

خیره از نورش دو چشم ماه و مهر

 

پوش زرین فلک پیرایه اش

خفته صد خورشید زیر سایه اش

 

اوفکنده در بسیط نین وی

صیت الرحمن علی العرش استوی

 

شهپر جبریل جاروب درش

جلوه گاه طور سینا منظرش

 

فرقه نمرودیان بی حیا

سوختند آن بارگاه کبریا

 

شد ز دود دوده آل خلیل

دیده جبریل، خون پالا چو نیل

 

آتشی که شد به یثرب شعله ور

دود آن از نینوا برکرد سر

 

خانه دین شد از آن آتش به باد

پرده پوشان روی در صحرا نهاد

 

آن یکی آتش گرفته دامنش

وان دگر چاک از جفا پیراهنش

 

آن یک از هول عدو، در خواب غش

وان دگر افسرده، چون گل از عطش

 

شد به باد از بانوان تاجور

گوشوار از گوش و معجرها ز سر

 

زینب آن شمع شبستان حرم

خویش می زد بر آتش دمبدم

 

گفت مردی ای عجب زین حرص زفت

کس ز حرص مال در آتش نرفت

 

الله او را خود چه در آتش در است؟

نه سمندر نه خلیل آذر است

 

ناگهان آن طایر پر سوخته

شد برون زان آتش افروخته

 

برکشیده تنگ بیماری علیل

در کنار آن بانوی آل خلیل

 

آری آن قومی که با عشقش خوشند

ماهی آبند و مرغ آتشند

 

نیست پروانه سزاوار ملام

کاندر آتش پخته گردد عشق خام

 

مرحوم حجه الاسلام والمسلمین میرزا محمد تقی نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

 

شعر دیده می باید که باشد شه شناس

تا شناسد شاه را در هر لباس از

منطق الطیر عطار نیشابوری

موضوع: احوالات غارت خیام ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

احوالات حضرت علی اکبر (علیه السلام)

 

دور چون بر آل پیغمبر رسید

اولین جام بلا اکبر چشید

 

اکبر آن آئینه رخسار جد

هیجده ساله جوان سرو قد

 

در مناى طف ذبیح بى بدا

ذبح اسمعیل را کبش فدا

 

برده در حسن از مه کنعان گرو

قصه هابیل و یحیى کرده نو

 

دید چون خصمان گروه ‏اندر گروه

مانده بى یاور شه حیدر شکوه

 

با ادب بوسید پاى شاه را

روشنائى بخش مهر و ماه را

 

کاى زمان امر کن در دست تو

هستى عالم طفیل هست تو

 

رخصتم ده تا وداع جان کنم‏

جان در این قربانکده قربان کنم‏

 

چند باید دید یاران غرق خون

خاک غم بر فرق این عیش زبون

 

چند باید زیست بى روى مهان‏

زندگى ننگست زین بس در جهان

 

و اهلم اى جان فداى جان تو

که کنم این جان بلا گردان تو

 

بی تو ما را زندگى بى حاصل است

که حیات کشور تن با دل است

 

تو همى مان که دل عالم توئى

مایه عیش بنى آدم توئى‏

 

دارم اندر سر هواى وصل دوست

که سرا پاى وجودم یاد اوست

 

وصل جانان گرچه عود و آتش است

لیک من مست سقیم آبم خوشست‏

 

وقت آن آمد که ترک جان کنم

رو به خلوتخانه جانان کنم‏

 

شاه دستار نبى بستش به سر

ساز و برگ جنگ پوشاندش به بر

 

کرد دستارش دو شقه از دو سو

بوسه‏ ها دادش چو قربانى بر او

 

گفت بشتاب اى ذبیح کوى عشق

تا خورى آب حیات از جوى عشق‏

 

اى سیم قربانى آل خلیل

از نژاد مصطفى اول قتیل

 

حکم یزدان آن دو را زنده خواست

کاین قبا آید به بالاى تو راست‏

 

زان که بهر این شرف فرد مجید

غیر آل مصطفى در خور ندید

 

رو به خیمه خواهران بدرود کن

مادر از دیدار خود خوشنود کن‏

 

رو برو نِه زینب و کلثوم را

دیده مى بوس اصغر مغموم را

 

شاهزاده شد سوى خیمه روان

گفت نالان کى بلاکش بانوان‏

 

هین فراز آئید بدرودم کنید

سوى قربانگه روان زودم کنید

 

وقت بس دیر است و ترسم از بدا

همچو اسماعیل و ان کبش فدا

 

الوداع اى مادر ناکام من‏

ماند آخر بر زبانت نام من‏

 

مادرا برخیز زلفم شانه کن‏

خود به دور شمع من پروانه کن‏

 

دست حسرت طوق کن بر گردنم

که دگر زین پس نخواهى دیدنم‏

 

کاین وداع یوسف و راحیل نیست‏

هاجر و بدرود اسمعیل نیست‏

 

برد یوسف سوى خود راحیل را

دید هاجر زنده اسمعیل را

 

من ز بهر دادن جان میروم‏

سوى مهمانگاه جانان میروم

 

وقت دیر است و مرا از جان ملال‏

مادرا کن شیر خود بر من حلال‏

 

الوداع اى خواهران زار من

که بود این واپسین دیدار من

 

خواست چون رفتن به میدان وغا

در حرم شور قیامت شد به پا

 

خواهران و عمه‌گان و مادرش‏

انجمن گشتند بر گرد سرش‏

 

شد ز آهنگ نواى الفراق‏

راست بر اوج فلک شور از عراق‏

 

گفت لیلى کاى فدایت جان من‏

ناز پرور سرو سروستان من

 

خوش خرامان مى‏روى آزاد رو

شیر من بادا حلالت شاد رو

 

اى خدا قربانى من کن قبول

کن سفید این روى من نزد بتول‏

 

کاشکى بهر نثار پاى یار

صد چنین در بودم اندر گنج بار

 

آرى آرى عشق از این سرکش‌تر است

داند آن کو شور عشقش بر سر است

 

شاه عشق آنجا که با فر بگذرد

مادران از صد چو اکبر بگذرد

 

عشق را همسایه و پیوند نیست

اهل و مال و خانه و فرزند نیست

 

خلوت وصلى که منزلگاه اوست‏

اندر آن خلوت نبیند غیر دوست‏

 

شبه پیغمبر چون زد پا در رکاب

بال و پر بگشود چون رفرف عقاب

 

از حرم بر شد سوى معراج عش

بر سر از شور شهادت تاج عشق‏

 

کوى جانان مسجد اقصاى او

خاک و خون قوسین او ادناى او

 

گفت شاه دین به زارى کاى اله

باش بر این قوم کافر دل گواه

 

کز نژاد مصطفى ختم رسل

شد غلامى سوى این قوم عتل‏

 

خَلق و خُلق و منطق آن پاک راى

جمع در وى همچو اندر مصحف آى

 

هر که را بود اشتیاق روى او

روى ازین آئینه کردى سوى او

 

آرى آرى چون رود گل در حجاب

بوى گل را از که جویند از گلاب‏

 

آن که گم شد یوسف سیمین تنش

بوى او دریابد از پیراهنش‏

 

زان سپس با پور سعد بد نژاد

گفت با بیغاره آن سالار راد

 

حق کنادت قطع پیوند اى جهول

که نمودى قطع پیوند رسول

 

شاهزاده شد به میدانگه روان

بانوان اندر قضاى او نوان

 

حقه لب بر ستایش کرد باز

که منم فرزند سالار حجاز

 

من على بن الحسین اکبرم

نور چشم زاده پیغمبرم‏

 

حیدر کرار باشد جد من‏

مظهر نور نبوت خد من

 

من سلیل طایر لاهوتیم

کز صفیر اوست نطق طوطیم‏

 

شبه وى در خلق و خلق و منطقم‏

کوکب صبحم نبوت مشرقم‏

 

در شجاعت وارث شاهى مجید

کایزدش بهر ولایت برگزید

 

روش مرآت جمال لایزال‏

خودنمائى کرد در وى ذوالجلال‏

 

باب من باشد حسین آن شاه عشق‏

که نموده عاشقان را راه عشق‏

 

جرعه ای نوشیده از جام الست‏

شسته جز ساقى دو دست از هر چه هست‏

 

عشق صهبا و شهادت جام اوست‏

در ره حق تشنه کامى کام اوست‏

 

آفتاب عشق و نیزه شرق او

هشته ایزد دست خود بر فرق او

 

آنچه میر به در با کفار کرد

سبط حیدر اندر آن پیکار کرد

 

بس که آن شیر دلاور یک تنه

زد یلان را میسره بر میمنه

 

پر دلان را شد دل اندر سینه خون‏

لخت لخت از چشم جوشن شد برون‏

 

شیر بچه از عطق بى‏تاب شد

با لب خشکیده سوى باب شد

 

گفت شاها تشنگى تابم ربود

آمدم نک سویت اى دریاى جود

 

اى روان تشنگان را سلسبیل‏

عین صبرى هل الى ماء سبیل‏

 

برده نقل آهن و تاب هجیر

صبرم از پا دستگیرا دستگیر

 

شه زبان او گرفت اندر دهان

گوهرى در درج لعل آمد نهان‏

 

تر نکرده کام از او ماه عرب‏

ماهى از دریا بر آمد خشک لب‏

 

گفت گریان اى عجب خاکم به سر

کام تو باشد ز من خشکیده ‏تر

 

آب در دریا و ماهى تشنه کام

تشنگان را آب خوش بادا حرام

 

نى که دل خون با دریا را چو نیل‏

بى تو اى ساقى کوثر را سلیل‏

 

شاه جم شوکت گرفت اندر برش‏

هشت بر درج گهر انگشترش‏

 

شد ز آب هفت دریا شسته دست

سوى بزم رزمگه سرشار و مست‏

 

موج تیغ آن سلیل ارجمند

لطمه بر دریاى لشگر گه فکند

 

سوختى کیهان ز برق تیغ او

گرنه خون باریدى از پى میخ او

 

گفت با خیل سپهسالار جنگ

چند باید بست بر خود طوق ننگ‏

 

عارتان باد اى یلان کار زار

که شود مغلوب یک تن صد هزار

 

هین فرو بارید باران خدنک

عرصه را بر این جوان دارید تنک‏

 

آهوى دشت حرم زان دار و گیر

چون هما پر بست از پیکان تیر

 

ارغوان زارى شد آن جسم فکار

عشق را آرى چنین باید بهار

 

حیدرانه گرم جنگ آن شیر مست

منقذ آمد ناگهان تیرى به دست

 

فرق زاد نایب رب الفلق‏

از قفا با تیغ بران کرد عشق‏

 

برد از دستش عنان اختیار

تشنگى و زخم‏هاى بى شمار

 

گفت با خود آن سلیل مصطفى

اکبرا شد عهد را وقت وفا

 

مرغ جان از حبس تن دلگیر شد

وعده دیدار جانان دیر شد

 

چون نهادت بخت بر سر تاج عشق‏

هان بران رفرف سوى معراج عشق‏

 

عشق شمشیرى که بر سر مى‏زند

حلقه وصل است بر در می‌زند

 

عید قربان است و این کوه منا

اى ذبیح عشق در خون کن شنا

 

چشم بر راهند احباب کرام

اندرین غمخانه کمتر کن مقام

 

مرغزار وصل را فصل گلست‏

راغ پر نسرین و سرو و سنبل است

 

هین بران تا جا در آن بستان کنى

سیر سرو و سنبل و ریحان کنى‏

 

همرهان رفتند ماندى باز پس‏

اکبرا چالاک تر میران فرس‏

 

شد قتیل عشق را چون وقت سوق

دست‏ها بر جید باره کرد طوق‏

 

هر فریقى هبر او کردى گذر

می زدندش تیر و تیغ و جانش گر

 

با زبان لابه آن قربان عشق‏

رو به خیمه کرد کاى سلطان عشق‏

 

دور عیش و کامرانى شد تمام

وقت مرگست اى پدر بادت سلام‏

 

اى پدر اینک رسول داورم

داد جامى از شراب کوثرم‏

 

تا ابد گردم از آن پیمانه مست

جام دیگر بهر تو دارد به دست‏

 

شد ز خیمه تاخت باره با شتاب‏

دید حیران اندر آن صحرا عقاب‏

 

برگ زین برگشته بگسسته لجام‏

آسمانى لیک بى بدر تمام

 

دیده روى یوسفى را چون بشیر

لیک در چنگال گرگانش اسیر

 

یا غرابى که ز هابیلى خبر

با نعیب آورده سوى بوالبشر

 

شد پدر را سوى یوسف رهنمون

آن بشیر اما میان خاک و خون

 

دید آن بالیده سرو نازنین

او فتاده در میان دشت کین‏

 

گلشنى نور سته اندام تنش

زخم پیکان غنچه‏هاى گلشنش‏

 

با همه آهن دلى گریان بر او

چشم جوشن اشک خونین موب مو

 

کرده چون اکلیل زیب فرق سر

شبه احمد معجز شق القمر

 

چهر عالمتاب بنهادش به چهر

شد جهان تار از قرآن ماه و مهر

 

سر نهادش بر سر زانوى ناز

گفت کاى بالیده سرو سرفراز

 

چون شد آن بالینت در باغ حسن‏

اى بدل بنهاده مه را داغ حسن‏

 

اى درخشان اختر برج شرف‏

چون شدى سهم حوادث را هدف

 

اى به طرف دیده خالى جان تو

خیز تا بینم قد و بالاى تو

 

مادران و خواهران پر غمت

می برد نک انتظار مقدمت

 

اى نگارین آهوى مشگین من‏

با تو روشن چشم عالم بین من

 

این بیابان جان خواب نازنیست

کایمن از صیاد تیرانداز نیست

 

خیز تا بیرون از این صحرا رویم

نک به سوى خیمه لیلى رویم

 

رفتى و بردى ز چشم باب خواب‏

اکبرا بى تو جهان بادا خراب‏

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: حضرت علی اکبر (ع) احوالات ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

احوالات روز دوازدهم محرم

 

سیم عاشور چون شمع افق

سر نهفت اندر پس نیلی تتق

 

شد به قربانگاه دشت کربلا

برنشست و کشتگان را زد صلا

 

چون مسیحا دم بر آن ابدان دمید

شام ماتم شد از آن دم صبح عید

 

نی که بعد آسمان است و زمین

از مسیحا تا مسیحا آفرین

 

گر نبودی روح او، عیسی نبود

روح قدس و مریم عذرا نبود

 

گر به گهواره سخن گفتی مسیح

خود گواهی بود آن نطق فصیح

 

کاین همه آوازها از شه بود

گر چه از حلقوم عبدالله بود

 

ور قصوری رفت در تعبیر من

خرده گیران گو، مکن تعییر من

 

در کتاب خود خداوند اجل

نور خود را زد ز مشکوتی مثل

 

خود همان نور است، آن سبط ذبیح

در مثل مشکوه او روح مسیح

 

این سخن پایان ندارد لب به بند

گفت با یاران، خدیو ارجمند

 

کای به راه عشق ما، سر دادگان

دل ز قید جسم و جان آزادگان

 

والیان هفت اقلیم بلا

یوسفان مصر الله اشتری

 

تشنگان ساغر لبریز عشق

سرخوشان بزم شور انگیز عشق

 

کرده سلطان ازل مهمانتان

هین فرود آیید بر ابدانتان

 

کبریا بینید بزم انبساط

اندرو گسترده گوناگون بساط

 

تشنه جان دادید گر در کوی ما

نک بنوشید آب خضر از جوی ما

 

آنچه کم کرد از شما، جیش یزید

باز پس گیرید از ما بر مزید

 

از دم جانبخش او، ارواح پاک

سر بر آوردند چون گلبن ز خاک

 

ز اهتزاز آن نسیم مشگبو

آبهای رفته باز آمد به جو

 

بر شکفت از خاک تن ها بعد مرگ

همچو در فصل بهاران لاله برگ

 

سر برآوردند از کهف آن رقود

یک به یک بردند پیش شه سجود

 

گلشنی دیدند پر نقش و نگار

سرو و گل در وی قطار اندر قطار

 

نفخه جانبخش آن سبط سلیل

کرده آتش را گلستان بر خلیل

 

پس به امر داور عیسی سرشت

بهرشان آمد سماطی از بهشت

 

ساتگین ها در وی از خم طهور

ساقی لب تشنگان رب غفور

 

بر حواریین شد آن قربانکده

عیدگاهی از نزول مائده

 

با تلطف شاه ذوالاکرامشان

کرد از آن خوان طعام، اطعامشان

 

زان سپس کان عاشقان مهر کیش

شد به رخصت سوی منزلگاه خویش

 

سوی رضوی باز شد سبط زکی

شد به دیهیم خلافت متکی

 

ماسوی الله گوش بر فرمان او

آیه وجه اللهی در شان او

 

موسی و عیسی و ابراهیم راد

با گروه انبیای با رشاد

 

گرد تخت آن ملیک مقتدر

جملگی فرمان او را منتظر

 

از قفای انبیای مرسلین

روح پاک شیعیان پاک دین

 

زان سپس خیل ملایک صف به صف

همچو انجم گرد آن قطب شرف

 

چشم بر فرمان و گوشش بر خطاب

تا چه فرماید خدیو مستطاب

 

هست بر تخت خلافت مستقر

همچنان تا روز عدل منتظر

 

چون ز پشت پرده آید در ظهور

طلعت آن مظهر الله نور

 

آید آن سلطان اقلیم ولا

بار دیگر بر زمین کربلا

 

جان سپارانش زده بر وی پره

چون به دور نقطه، خط دایره

 

ساکنان هفت ارض و نه سما

رو نهد در ظل آن فرخ هما

 

جمله گرد آیند در پیرامنش

برده دست التجا بر دامنش

 

پس به قول صادق آل خلیل

آیدش زائر خداوند جلیل

 

می کند آنگه تصافح بی حبیب

با دو دست خود حبیبی با حبیب

 

پس شود با حضرت عرش آفرین

بر سریر لی مع اللهی مکین

 

با جهولان این حدیث ذوشجون

گوش گاو است و صدای ارغنون

 

جاهلا اشراق وجدانیست این

منطق الطیر سیلمانی است این

 

ذات بی چون در خور دیدار نیست

واندر آن فرگاه، کس را بار نیست

 

رو فرو خوان ثم وجه الله را

تا نپویی بی چراغ این راه را

 

حق نهان در پرده، وجهش مظهر است

گر چه او خود، در وی، از وی اظهر است

 

ظلمت اسکندر است این ممکنات

وجه باقی اندر او، آب حیات

 

لیک این غرق فنا وجدانی است

نی حدیث صوفی خرقانی است

 

چون فتیله محو عشق نار شد

نار را آیینه ی دیدار شد

 

لیک دیداری نه دیدار شهود

محو وجدان فرق دارد تا وجود

 

صوفی ما را چو این وجدان نبود

فرق وجدان را نتانست از وجود

 

چست بر جست و دم اندر بوق کرد

گاه خود، عاشق، گهی معشوق کرد

 

گفت غیری نیست جز من در دیار

خویش با خود عشق می بازد نگار

 

ژاژ کمتر خای، عمرت بر مزید

ای جناب خواجه سلطان بایزید

 

لن ترانی گفت ایزد با کلیم

تا نیفتد در طمع عبدالنعیم

 

حفظ فصل و وصل باهم بایدت

تا از آن توحید مطلق زایدت

 

آن که جمع از فرق نشناسد درست

رو به خلوتخانه عرفان نجست

 

این سخن پایان ندارد ای(عمید)

قصه کوته کن که شد مقصد بعید

 

زایر آیینه وجه باقی ست

کان نهان را جلوه اشراقی ست

 

شه چو از اوج تجرد شد فرو

زان سفر گردی نشست او را به رو

 

باز چون بر شد سوی معراج عشق

دست حق بر سر نهادش تاج عشق

 

شد غبار از چهره آیینه دور

دست با هم داد زایر با مزور

 

وان غبارش پرده اغیار بود

ورنه او دائم، قرین یار بود

 

من چه گویم، که کسم دمساز نیست

گوشها پهن است، اما باز نیست

 

کی حبیبی دور ماند از حبیب؟

رو فرو خوان در نبی، انی قریب

 

آن که در بحر فنا مستغرق است

تا بود حق با وی و وی با حق است...

 

مرحوم استاد نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات قتلگاه ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

ذوالجناح

 

ذوالجناح آن رفرف معراج عشق

بر سر از نور نبوت، تاج عشق

 

چون همای از تیر، شهپر کرده باز

پرفشان آمد سوی شاه حجاز

 

زد دو زانو، در بر شه بر زمین

ارغوانی کرده برگ یاسمین

 

شد سوی خیمه روان از حربگاه

تن پر از پیکان و زین خالی ز شاه

 

شیهه آن توسن عنقا شکوه

کالظلیمه، الظلیمه زین گروه

 

که سلیل بضعه پاک رسول

بی گنه کشتند این قوم جهول

 

کوفیان بستند ره بر وی ز پیش

کشت چل تن زان گروه کفر کیش

 

شد روان مویه کنان سوی خیام

برگ و زین برگشته، بگسسته لگام

 

بانوان از پرده بیرون تاختند

شور محشر در عراق انداختند

 

انجمن گشتند گرداگرد او

مویه سر کردند و برکندند مو

 

کای فرس چون شد که بی شاه آمدی؟

با سپاه ناله و آه آمدی

 

یوسفی که رفت سوی صیدگاه

می نماید کش، فکندستی به چاه

 

ای شکسته کشتی بحر ندا

چون شد آن بودی، که بودت ناخدا؟

 

ذوالجناحا فاش بر گو حال چیست

ارغوانی کاکلت از خون کیست

 

پرچم گلگون و زین واژگون

می دهد یاد از شهی غلطان به خون

 

ای همایون توسن برگشته زین

راست بر گو چون شد آن شاه گزین؟

 

رفرفا کو احمد معراج عشق؟

که به بالیدی به فرقش تاج عشق

 

دلدلا ! کو حیدر بدر و احد؟

آنکه نالیدی ز تیغش قوم لد

 

بس ملولی ای بشیر بی سپر

گو چه آمد ماه کنعان را به سر

 

شهربانو دختر شه یزدجرد

پیش خواند او را چنان کش شه سپرد

 

عقد مروارید با مژگان به سفت

دست بر گردن نمودش طوق و گفت

 

ذوالجناحا چون برافکندی به فرش

آن همایون گوشوار گوش عرش؟

 

ذوالجناحا چون برافکندی به خاک

پیکری که بد نبی را چان پاک؟

 

عندلیبا گلبن باغ بهشت

چون سپردی در کف زاغان زشت؟

 

هدهدا، چون در کف دیوی لعین

دادی انگشت سلیمان با نگین؟

 

آسمانا چون فکندی بر زمین

آن درخشان آفتاب از طاق زین؟

 

ذوالجناح از شرم سر در پیش کرد

عرض پوزش از خطای خویش کرد

 

پای واپس برد و دست آورد پیش

شد سوارش بانوی فرخنده کیش

 

اهلبیت شاه را بدرود کرد

شد شتابان سوی هامون ره نورد

 

کوفیان بر صید آهوی حرم

حمله آوردند چون سیل عرم

 

زد پره بر گرد وی فوج سپاه

قرص مه شد در پس ابری سیاه

 

آشیان گم کرده، آهوی ختن

مات و حیران اندر آن دام فتن

 

که پدید آمد سواری بانقاب

چون به زیر پاره ابری، آفتاب

 

درربود از چنگ آن گرگان چیر

آن به دام افتاده آهو را چو شیر

 

ماند زفت آن بانوی عصمت پژوه

در شگفتی زان سوار باشکوه

 

هر چه راندی باره آن فرخنده کیش

آن سوار از وی بدی صد گام پیش

 

گه امیدش چیره گشتی، گاه بیم

تن یکی بر رفتن اما دل دو نیم

 

سر یزدان دید تشویش او

تسلیت را راند باره پیش او

 

گفت کای رخشنده مهر تاجدار

وحشت از اغیار باید نی ز یار

 

این همه نام خدا بر خود مدم

روح قدسم، مریما از من مرم

 

نک منم مصر ملاحت را عزیز

ای زلیخا هین مجوی از من گریز

 

من سیلمانم ، مرا عصمت سریر

مهلا ای بلقیس، روی از من مگیر

 

هین منم یعقوب و تو راحیل من

فهم کن سر من از تمثیل من

 

اندر این وادی که روی آورده ام

نیست بی خود، یوسفی گم کرده ام

 

ذره را نبود گریز از آفتاب

شهربانو، یار من رو برمتاب

 

هر کجا پوئی عیان بینی رخم

که نظیر آفتاب فرخم

 

رو فرو خوان ثم وجه الله را

تا به نیکویی شناسی شاه را

 

هر کجا درمانده ای او یار اوست

بحر و بر، آئینه دیدار اوست

 

نه به بالا می گریز از من، نه زیر

که بود سوی من از هر سو مصیر

 

آن شنیدستی که پور برخیا

عرش بلقیسی بیاورد از سبا

 

نزد او گر بود علمی از کتاب

نک منم خود آن کتاب مستطاب

 

زین حدیث آن بانوی سر حیا

در گمان افتاد و گفتا کی کیا؟

 

بوی جان آید مرا زین پاسخت

آوخ ار بی پرده می دیدم رخت

 

نیست در کاشانه دل جای غیر

پرده بردار ای شه مکتوم سیر

 

پرده بردار ای فکار پاک جیب

می بشو ز آیینه دل، زنگ غیب

 

شاه یزدان برقع از رخ دور کرد

آن فضا را جلوه گاه طور کرد

 

دید آن بانو چو شه را بی حجیب

در تحیر ماند از آن سر عجیب

 

کای خدا این شه، گر آن شاه وفیست

هان به میدانگه به خون آغشته کیست؟

 

شاه گفتا مهلا ای ماه منیر

(کار پاکان را قیاس از خود مگیر)

 

کشته راه محبت مرده نیست

مردنش جز رستنی زین پرده نیست

 

نیست وجه الله باقی را هلاک

گر شکست آیینه، صورت را چه باک؟

 

نی شگفت از وجه خلاق صور

باهزاران صورت آید جلوه گر

 

پس به امر خازن اسرار غیب

شد به غیب آن بانوی پاکیزه جیب.

 

مرحوم استاد محمدتقی نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: ذولجناح ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

 حضرت امام حسین (ع)

 

ثاراللهی که سِرّ اناالحق نشان دهد

دنیا نگر که در دلِ خونش مکان دهد

 

وان سر که سِرّ نقطهء طغرای بسمله است

کورانه جاش ، بر سرِ میمِ سنان دهد

 

عیسی دمی که جسمِ جهان را حیات از اوست

الله چسان رواست که لب تشنه جان دهد

 

چرخِ دنی نگر که پیِ قتلِ یک تنی

هر چه آیدش به دست به تیر و کمان دهد

 

نفسُ اللهی که هر زمن او را به کوی وصل

هاتف ندای اِرجعی از لامکان دهد

 

ای چرخِ سُفله ، باش ، که بهرِ لقای دوست

تاج و نگین به دشمنِ دین رایگان دهد

 

آن طایری که ذروهء لاهوت جای اوست

کی دل بر آشیانهء این خاکدان دهد؟

 

مقتولِ عشق ، فارغ از این تیره گلخن است

کان شاهباز را به دلِ شه نشیمن است.

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: حضرت امام حسین (ع) ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

احوالات قتلگاه

 

شد چو بیخود از رحیقِ (1) عشق شاه

تاخت لشگر زِی (2) حریمِ خیمه گاه

 

نالهء مستورگانِ مستمند

شد روان از خیمه بر چرخِ بلند

 

خصم در غوغا و شه رفته ز هوش

کآمد او را نالهء خواهر به گوش

 

کای امیرِ کاروانِ کربلا

کوفیان بر غارتِ ما ، زد صلا (3)

 

دیده بگشا سیلِ لشگر بین به دشت

دستگیری کن که آب از سر گذشت

 

غنچه های بوستانِ بوتراب

رفت بر باد و گلستان شد خراب

 

شه چو بشنید این صدای جانگداز

غیرتُ الله چشمِ حق بین کرد باز

 

بی محابا رو سوی لشگر نهاد

پای رفتارش نماند و سر نهاد

 

چون نشست از پا خدیوِ مستطاب

کرد با کافر دلان روی عتاب

 

هین بیاد آرید از اَحسابِ (4) خویش

رسمِ احرارِ عرب گیرید پیش (5)

 

خونِ من گر بر شما آمد مباح

نیست این مشت عقایل (6) را جُناح (7)

 

باز گردید ای گروهِ عهد سست

هین فرو ریزید خونِ من نخست

 

شمرِ دون با خیلِ لشگر زان عتاب

کرد رو سوی خدیوِ مستطاب

 

شد فضای آسمان نیلی ز گَرد

کس نشد واقف که او با شه چه کرد

 

کاخِ گردون را چو خون از سر گذشت

فاش شد که خنجر از حنجر گذشت

 

عُلویان در ذُروهء عرشِ برین

جمله زد تاجِ تقرّب بر زمین

 

خرگهِ چار امّهات ( 8) آمد به باد

لرزه بر اندامِ هفت آبا  (9)  فتاد

 

از فلک بر سر زنان روحُ الامین

بر زمین آمد به صد شور و حَنین

 

گاه بر چپ می دوید و گه به راست

کای گروه ، این نورِ چشمِ مصطفی ست

 

ایستاده بر سر اینک جدّ او

چشمِ حسرت بر نهالِ قدّ او

 

ترسم از آهی جهان بر هم زند

آتش اندر مزرعِ آدم زند

 

ای ذبیحِ عشق ای زادِ خلیل

ای فدایت صد هزاران جبرئیل

 

بی تو فرگاهِ نبوّت شد به باد

خاکِ عالَم بر سرِ جِبریل باد

 

بَضعهء (10) زهرا به صد فریاد و آه

پا برهنه تاخت سوی حربگاه

 

دید جسمی در میانِ خون نگون

قاتلان آورده بر وی ، روزخون  (11)

 

غیرتُ الله ناله ای چون رعد کرد

با تعنّت 12 رو به پورِ سعد کرد

 

کای عجب در زیرِ خنجر خفته شاه

تو ستاده می کنی بر وی نگاه؟

 

زان سپس با لشگرِ کین با عتاب

کرد آن بانوی با غیرت خطاب

 

کاین حسین است ای گروهِ بی وفا

وارثِ حیدر سلیلِ مرتضی'

 

خونِ او ، خونِ خداوندِ ودود

گر نبود آن خون ، خداوندی نبود (13)

 

نیست مانا ای سیه بخت امّتان

یک مسلمانی در این کافرستان

 

چون صدای آشنا بشنید شاه

کرد با حسرت سوی خواهر ، نگاه

 

گفت جانا سوی خیمه بازگرد

تیغ می بارد در این دشتِ نبرد

 

سوی خیمه بازگرد ای خواهرم

تا نبینی زیرِ خنجر ‌، حنجرم

 

بازگرد ای خواهرِ غمگینِ من

که نشسته مرگ بر بالینِ من

 

بازگرد ای مونسِ غم پرورم

تا نبینی بر سِنان رفتن سرم

 

این مدینه نیست دشتِ کربلاست

عشق را هنگامِ طوفانِ بلاست

 

رو به خیمه برگ و سازِ ( 14) شام کن

برگ سازِ ازدحامِ عام کن

 

بانوان را کن به دورِ خویش جمع

همچو پروانه همی بر گِردِ شمع

 

یاد آر آن روزهای دلفروز

اشگ بر دامن بریز و خوش بسوز

 

دختِ زهرا چون به خیمه بازگشت

در فغان با بانوان دمساز گشت

 

آنچه دورِ چرخِ کژرو (15) خواست ، شد

شاهِ دین را سر به نیزه راست شد

 

بانگِ تکبیری از آن سر شد بلند

غلغله بر گنبدِ خضرا فکند

 

شد بلند از نیزه چون تکبیرِ او

شد همه کافردلان تکبیر گو

 

آری آن کو بود از او گویا مسیح

اوست خود در پرده گویایِ فصیح

 

او اگر گوید جهان گویا شود

او اگر پوید جهان پویا شود

 

داند آن کس بینشی در منظر است

که نوای این سرِ نی زان سر است.

 

پانویس ها

1 : شراب خالص و صاف و خوشبو

2 : سوی و جانب

3 : آواز دادن و خواندن

4 : جمع حسب ، گوهرِ مرد و بزرگی وی ، اقربای مرد ،

 آنچه که در خاندان و خانواده بزرگ و شرف محسوب میشود

5 : ان لم یکن لکم دین فکونوا احرارا" فی دنیاکم

6 : جمع عقیله ، زن کریمه مخدّره و گرامی قبیله

7 : گناه

8 : اشاره به عناصر اربعه ( آب و آتش و خاک و باد)

9 : اشاره به هفت آسمان

10 : جگر گوشه

11 :  تاخت بردن بی خبر بر سرِ دشمن هنگامِ روز ، ضد شبیخون

12 : سؤال کردن با انکار و تلبیس

13 : زیارت جامعه کبیره : السّلام علی' مَحالّ معرفةِ الله

14 : آماده و مهیّا شدن

15 : کجرو و کج رفتار

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات قتلگاه ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

وداع حضرت علی اکبر (ع) با خواهرشان

 

الوداع ای سروِ ناز گلشنِ جان الوداع

الوداع ای اکبرِ ناکامِ عطشان الوداع

 

دور تماشا قیل کیم اولدی دامِ صیّاده اسیر

قُمری آزادون ای سروِ خرمان الوداع

 

نه امیدیلن داخی گلشنده قالسون عندلیب

اسدی چون بادِ خزان سولدی گلستان الوداع

 

آیریلوق چاقی یتیشدی میزبانیم یاتما دور

کیم کوچنده رسمدور تشییعِ مهمان الوداع

 

خصم کم فرصت ، یولوم چوخ ، سندن آیریلماق چتین

چوخ یامان یرده دوتوشدی شامِ هجران الوداع

 

نه چکر شمر ال جفادن نه من ئولّم قورتولوم

نه یتر فریادیمه بیر نامسلمان الوداع.

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات خروج از مدینه , حضرت فاطمه صغری (س) ,
زبان شعر و شاعر: نوحه ترکی , نیر تبریزی

-------------------------------

راز و نیاز حضرت امام حسین (ع) در قتلگاه

 

الهی اکبر از تو ، اصغر از تو

به خون آغشتگانم یکسر از تو

اگر صدبارِ دیگر بایدم کُشت

حسین از تو ، سر از تو ، حنجر از تو

 

قضای تو چو بر وفقِ تقاضاست

به زشت و خوب دادی آنچه خود خواست

الهی حنجر از من ، خنجر از شمر

نصیبِ خود برد از تو کج و راست

 

چنان سرگرمِ صهبای الستم

که سر از پا ندانم بس که مستم

همین دانم که از بهرِ نثارت

به دست انگشتری مانده است و دستم

 

بلایی کز توام ای داور آید

مرا از نکهتِ جان خوشتر آید

به میدان بلا من بی سر آیم

به سویت عاشقان گر با سر آید

 

تماشا پای شوقم برده از جا

سراپا گشته ام غرق تجلّی'

در اثباتت ز نفیِ لا گذشتم

شدم خود عینِ استثنای الّا

 

برای قتل من خصمِ کج اندیش

کشیده لشکرِ کین از پس و پیش

یکی سر می بُرد از من یکی دست

من از ذوق تجلّی رفته از خویش

 

به دل تا سر خط مهرت نوشتم

همه بود و نبود از دست هِشتَم

ز تو بود آنچه در راهِ تو دادم

که من از خویشتن تخمی نکِشتم

 

الهی با تو آن عهدی که راندم

بحمدالله به سر منزل رساندم

هر آن دُرّی که در گنجینه ام بود

یکایک بر سرِ راهت نشاندم

 

صبا از من برو سوی مدینه

بگو با مادرم کِی بی قرینه

بیا یکدم به بالینِ حسینت

تسلّی دِه به کلثوم و سکینه.

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: حضرت امام حسین (ع) مناجات ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

احوالات عاشورا

 

از تیرِ کین چو کرد تهی ، شاهِ دین رکاب

آمد فرا به گوشِ وی از پرده این خطاب

 

کِای شهسوارِ بادیهء ابتلای ما

بازآ ، که زانِ توست حریمِ لقای ما

 

معراجِ عشق را شبِ اسراست ، هین بران

خوش خوش ، بُراقِ شوق به خلوت سرای ما

 

تو از برای مائی و ما از برای تو

عهدیست این فنای تو را ، با بقای ما

 

دادی سری ز شوق و خریدی لقای دوست

هرگز زیان نبرد کس از خونبهای ما

 

جانبازیت حجابِ دو بینی ، ز هم درید

در جلوه گاهِ حُسن ، توئی خود به جای ما

 

باز آ ، که چشمِ نازِ ازل بر قدومِ توست

خود خاک روبِ راهِ تو بود انبیای ما

 

هین زانِ توست تاجِ ربوبیّت از ازل

گر رفت بر سِنان ، سرت اندر هوای ما

 

گر ز آتشِ عطش ، جگرت سوخت غم مخور

از توست آبِ رحمتِ بی منتهای ما

 

ور سُفله ای بُرد ز تو دستی ، مشو ملول

با شهپرِ خدنگ بِپّرد همای ما

 

گسترده ایم بالِ ملائک به جای فرش

کازار بر تنت نکند کربلای ما

 

دلگیر گو مباد خلیل از فدای دوست

کافیست اکبرِ تو ، ذبیحِ منای ما

 

کو نوح؟ گو به دشتِ بلا آی و بازبین

کشتی شکستگانِ محیطِ بلای ما

 

موسی ز کوهِ طور شنید ار جوابِ لَن

گو باز شو به جلوه گهِ نینوای ما

 

گر زنده جان ببرد ز دارِ بلا ، مسیح

گو دارِ کربلا نگر و مبتلای ما

 

منسوخ کرد ذکرِ اوائل ، حدیثِ تو

ای داده تن ز عهدِ ازل بر قضای ما.

 

مرحوم نیّر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات تاسوعا و عاشورا ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

احوالات جوان نصرانی

 

هر که آمد بهرِ سر ببریدنش

رعشه بر اعضا فکند از دیدنش

 

کرد پورِ سعد ، ترسائی جوان

بهرِ قتلِ آن امیرِ دین ، روان

 

شد چو نزدیک آن جوانبختِ صبیح

دید کاندر مهدِ خون ، خفته مسیح

 

در شگفتی ماند از آن سِرّ عجاب

کاین به بیداریست یا رب؟ یا به خواب؟

 

رستخیز است این که از چرخِ برین

آمده روح القدس ، اینک بر زمین

 

یا که روحُ القُدسِ اعظم جلوه گر

گشته بر مریم به تمثالِ بشر

 

یا بود این کشته یحیی ، کش ز طشت

خون روان گردیده بر دامان و دشت

 

یا درختِ موسی است این شعله رو

کایدش صوتِ اناالله از گلو

 

او همه بر روی شه ، غرقِ نگاه

کش ندا آمد به گوشِ جان ز شاه

 

کاندر آ ، خوش به هنجار آمدی

گر چه با تمثال و زنّار آمدی

 

بشکن این تمثال و این زنّار را

چند در آئینه جوئی ، یار را؟

 

دارد اینک در حریمِ کعبه سِیر

آنچه در آئینه می جستی به دِیر

 

گر فشانم دستِ عیسی آفرین

صد مسیحا ریزدم از آستین

 

تو ز سِرّ وحدت اندر پرده ای

زنده یک روح است و باقی ، مرده ای

 

شد فراموشت مگر آن خوابِ دوش؟

که بگفت عیسیِ مریم به گوش

 

چون شود فردا نسازی زینهار

هین مرا نزدِ محمّد شرمسار

 

گفت شاها کیستی بر گو فاش

تا بسوزم گِردِ شمعت چون فراش

 

نک تو عیسی ، من حواریّ تواَم

جان به کف از بهرِ یاریّ تواَم

 

تو چنین که پاک و روحانیستی

گر مسیحا نیستی ، پس کیستی؟

 

گفت من مصباحِ نورِ سرمدم

زادهء حیدر ، سلیلِ احمدم

 

در نوامیسِ نصارا و یهود

نامِ جدّم فرقلیط و مود مود

 

ایلیا و شنطیا ، بابِ من است

نامِ من هوشین ، شقیقم هاشن است

 

خورده پیش از هستی چار اسطقس

آبِ حیوان ، از لبم روح القدس

 

از دم من گفت عیسی در جواب

اِنّی عبدالله ، آتانی الکِتاب

 

من به دیهیمِ رُبوبیّت شَهَم

عیسی عبد و من ابو عبداللهم

 

غسلِ عیسی گر ز نهرِ اُردن است

غسلِ تعمیدِ من از خونِ من است

 

او ز دار ار شد به چارم آسمان

من به معراجِ سِنان دارم مکان

 

من فرستادم بِدو انجیل را

تا شود هادی بنی اسرائیل را

 

گر نبودی عهدِ سلطانِ الست

بُد یکی باقی و هالک ، هر چه هست

 

زین حدیثِ طُرفه آن فرّخ نژاد

بی محابا سر به پای شه نهاد

 

کرد روح اللهِ اعظم دیده ور

مرغِ عیسی را به اعجازِ نظر

 

ننگِ تثلیث از رخِ ناموس شُست

بر یکی پیوست و از باقی گسست

 

عشق در بتخانه طرحِ کعبه ریخت

دستِ غیرت ، رشتهء مریم گسیخت

 

زد به آبِ توبه شکلِ دار را

کرد سبحه ، رشتهء زنّار را

 

گفت کای شهنشهِ اقلیمِ عشق

ای سزای افسر و دیهیمِ عشق

 

از چه باشد پیکرت در خون غریق؟

گفت معشوق این چنین خواهد عشیق

 

گفت جسمت پُر ز پیکان از چه روست

گفت پرهای پریدن سوی اوست

 

گفت با این سطوتِ شیر اوژنت

در شگفتم زین همه زخم بر تنت

 

گفت این زخمانِ بیرون از شمار

چشمِ خونباریست اندر هجرِ یار

 

شد چو آن ترسا جوان ، آگه ز راز

لب به تهلیلِ و شهادت کرد باز

 

کرد شاهش از شرابِ عشق مست

شد به سوی حَربگه ، خنجر به دست

 

دادِ مردی داد و جان بِدرود کرد

روحِ عیسی را ز خود خشنود کرد

 

مرحوم نیّر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات جوان نصرانی ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

زندگی نامه مرحوم نیر تبریزی

 

محمد تقی حجة الاسلام فرزند ملا محمد ممقانی

از شعرا و علمای دانشمد آذربایجان بود

که در سال 1211 - 1248 هجری قمری

 در تبریز دیده به جهان گشود.

تحصیلات را نخست در تبریز و

سپس در نجف به پایان رسانید .

در ادبیات فارسی و عربی و

فقه و حکمت از نوادر روزگار شمرده می شد

و در فن شعر نیز استاد و صاحب نظر بود .

همچنین انواع خط به ویژه

خط شکسته نستعلیق را بسیار نیکو می نوشت ،

عجین انکه با دست چپ

چنان خط مینوشت که با دست راست

در تعریف خط او همین بس که

ادیب الممالک فرهانی گوید :

رقعت ناسخ ریحان خط لاله رخان

بر شکسته خط طغرای صفاهانی را

نیر با آنکه از اجله علمای تبریز بود

و اقامه نماز جمعه و جماعت می کرد

اما دلی پر شور و سری پر سودا داشت و

محضرش همواره از شعرا و فضلا پر بود .

در مطالعه و سنجش دیوان های شعرا

استغراقی عظیم داشت و در

غزلسرائی بیشتر از سبک سعدی و

حافظ پیروی می کرد .

و به استقبال غزلهای این دو استاد رفته و به خوبی

از عهده بر امده است .

همه اشعار به ویژه غزلهایش

از نظر حسن ترکیب و فصاحت بیان

و ظرافت فکر ستودنی است

نیر همچنان که در فن غزلسرائی استاد بود

در شیوه مرثیه گویی نیز قدرت شگفت انگیزی داشت

بطوریکه مراثی او بیشتر از هشتاد سال است در

مجلسها و منبر ها مورد استفاده روضه خوانان قرار میگیرد

آثار :

آتشکده - شامال غزلیات و مراثی

منظومه الفیه - به زبان عربی

منظومه صحیفة الابرار - مشتمل بر هشتاد هزار بیت

 

در باره وفات و تشییع جنازه این مرد بزرگوار

شادروان حاج حسین نخجوانی که

با وی معاصربوده در مواد التواریخ مینویسد :

محروم مغفور میرزا محمد تقی حجة السلام

متخلص به نیر از فحول علما و اعاظم فظلای تبریز

بود وجود مبارکش با پیرایه انواف فضل و کمال آراسته

و حسن فصاحتش با ذوق سلیم و طبع کریم پیراستهاز

سنسن عمرش شصت و پنج سال - به قمری

 گذشته در روز بیست و سوم تیرماه 1273 -

دهم محرم 1312 - داعی

حق را لبیک گفت و رخت بجنان کشید .

به اقتضای شان رفیع و مقام منیع آن بزرگوار

جمع کثیر و جم غقیردر تشییع جنازه آن مرحوم

با سوگواری بی اندازه حاضر بودند

کثرت ازدحام  جمعیت خاص و عام به درجه ای

بود که از تنگی مقام و محل در خاج شهر در دامنه

کوه عین علی ادای صلوة برای دفن آن مرحوم قرار دادند

و پس از ادای صلوة جنازه آن مرحوم

را با تجلیل و احترام تمام از دامنه کوه به

مقام امامزاده سید ابراهیم آورده

بخاک سپردند رحمة الله علیه

 

منبع کانال گنجینه گذشتگان

موضوع: زندگینامه شعرا و مادحین ,
زبان شعر و شاعر: نیر تبریزی

-------------------------------

اربعین حسینی

 

شد چو از زندان فرعونی ملول

یوسف مه پیکر آل رسول

 

گرگ دهر از خون خوبان سیر شد

دور گردون نادم از تقصیر شد

 

صبحگاهان خیمه بیرون زد زشام

اختران برج عز و احتشام

 

شد روان آن بانوان سوگوار

سوی یثرب با دو چشم اشک بار

 

پوشش محفل ز دیبای سیاه

شقه ها بر فرقشان از دود آه

 

گفت با قائد شه والا تبار

دارم اندر سر هوای کوی یار

 

هین بکش سویزمین کربلا

این قطار محنت ودرد و بلا

 

تا به دور مرقد پاک پدر

با فراغ دل کنم خاکی به سر

 

دل فگارانش شوند از گریه سیر

بی جفای خولی و شمر شریر

 

پس کشیدند آن قطار پر بلا

ناقه داران سوی دشت کربلا

 

کعبه مقصد چو شد پیدا زدور

شد به گردون از زمین شور نشور

 

بوی جان آورد باد خوش نوید

بر مشام عترت شاه شهید

 

زینب آن بانوی خرگاه شرف

گفت نالان با دل سوزان زتف

 

ساربانا ناقه را بگشای بار

کایدم زاین شت خونین بوی یار

 

ساربانا مهد برگیر از ابل

که فراوان دردها دارم زدل

 

واهلم با ناله های دردناک

کاندرین گلشن گلی دارم به خاک

 

خصم از این منزل بستی محملم

دست گرگان یوسفی ماند و دلم

 

ساربانا محمل من کن فرود

تا ببینم چون شد آن یوسف که بود

 

دختران شاه او ادنی سریر

خود برافکندند از محمل به زیر

 

خواجه ی سجاد میر کاروان

پا برهنه شد روان با بانوان

 

سوی قربانگاه دشت نینوا

همچو موسی سوی نار اندر طوی

 

آسمانی دید بر روی زمین

آفتابش در کنار اما دفین

 

یا نهفته بحر زخار شرف

دُرِّ غلطانی در آغوش صدف

 

یا به زیر پرده نور کبریا

چون به بطن روح سر کیمیا

 

یا که در مشکوة مصباح هدی

لیک شمعش سر به تیغ از تن جدا

 

مرقد پاک پدر در بر گرفت

شکوه ی شام و عراق از سرگرفت

 

سیل خون از دیده راندو ناله کرد

کربلا را بوستان لاله کرد

 

عندلیبان سوی گلشن تاختند

ناله بر اوج سپهر انداختند

 

خواهران و مادران خون جگر

هر یکی بر گلبنی شد نوحه گر

 

آن یک از داغ برکنار

درفشان از دیده چون ابر بهار

 

وین یک ازداغ پسر درسوز ساز

با نوای ناله های جانگداز

 

زینب از ناله گریبان چاک زد

آتش اندر خرمن افلاک زد

 

با دلی پر درد و چشم اشک ریز

ازجگر نالید کای جان عزیز

 

چون بگویم من که تو رفتی زبر

بی ماندم زنده من خاکم به سر

 

شکوه ها دارم از دست قاتلت

ترسم ار گویم بیازارم دلت

 

ماجرای کوفه و صحرای شام

با تو بی من خود سرت گوید تمام

 

گفتنی هرگز نخواهد شد زیاد

سر گذشت کوفه و آل زیاد

 

وان ره شام وهیون بی جهیز

وآن تطاول های خصم پر ستیز

 

برد از یاد آن همه آزارها

قصه شام و سربازارها

 

آسمانا چون نگشتی سرنگون

شد چو خورشید امامت غرق خون؟

 

ای شگفت از شمع های انجمت

چون نریزد بر زمین از طارمت؟

 

در شگفتم از تو ای قرص قمر

چون نگشتی پیکر او راسپر؟

 

چون نزد زین غم حدیث نامه ات

ای دبیر آتش چو نی در خامه ات؟

 

رخت شادی چون نزد درنیل غم

کوکب ناهیدت ای چرخ دژم؟

 

چون نیفکندی در این غم تاج زر

ای خدیو طارم چارُم زسر؟

 

ماند تنها شاه عالم گیر تو

چون شد ای ترک فلک شمشیر تو؟

 

ای خطیب چرخ چون شد کشته شاه

چون نشد گیتی زنفرینت تباه؟

 

چون نزد آه یتیمان از زفیر

آتشت در خرمن ای دهقان پیر

 

شد چو سرگردان غزالان حرم

ای ثریا چون نپاشیدی زهم

 

چون نکرد ای قطب گردون زین هناک

خاک بر سر برسر نعشت بنات

 

پس سکینه دختر شاه شهید

اشک ریزان ناله از دل بر کشید

 

گفت از سوز جگر کای یاورم

بی تو چون گویم چه آمد بر سرم؟

 

رفتی و شد ای شه والای من

شور محشر راست بر بالای من

 

سر برآر ازخاک و سوی ما نگر

خسته گوش دختر از یغما نگر

 

بس گریبان از فراقت چاک شد

ناله ها از خاک بر افلاک شد

 

بی تو چشمم دجله وجیحون گریست

دشمنان بر گریه من خون گریست

 

سوی تا سو دشمن و جمعی پریش

راه شام و دشت بی پایان به پیش

 

شامیان بزم سُرور آراستند

دخترانت بر کنیزی خواستند

 

پس کشید آن بانوی مهد و وقار

مرقد پاک برادر در کنار

 

زد فغان چون بر سرگل عندلیب

کرد شرح حال هجران با طبیب

 

کای ز هجرت داغ بر دلهای ریش

بی توشد بر باد موهای پریش

 

گیسوان کندند خوبان درغمت

حلقه ها بستند زمهر ماتمت

 

ای به دیدار تو جان ها را سکون

در فراقت شد جگرها غرق خون

 

خواهرانت می رود سوی حجیز

ای امیر کاروان وقت است خیز

 

امشب این جمعی که گریان تواند

اندر این غم خانه مهمان تواند

 

میزبانا چشم خونین باز کن

کن وداعِ ما و خواب ناز کن

 

مرحوم  نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات اربعین ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

احوالات راه شام

 

شاه خاور چون علم بر بام زد

با جرس بانگ رحیل شام زد

 

بست بار ناقه آن جمع پریش

خصم خونخوار از پس و سرها ز پیش

 

قطب امکان ماه اوج احتشام

شد روان با خیل انجم سوی شام

 

قافله سالار آن مشگین قطار

دخت زهرا بانوی مهد وقار

 

کِلّه ی آن بانوی حورا کنیز

آه دودآسا و دست خاک بیز

 

بر سنان سرها چو گل بر شاخسار

بانوان نالان چو بلبل زار زار

 

سیل اشگ از دیدگان آن گروه

سر نهاده در بیابان کوه کوه

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات راه شام ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

احوالات عبدالله بن الحسن (علیه السلام)

 

بس که خونبار است چشم خامه‏ ام

بوى خون آید همى از نامه‏ ام

 

ترسمش خون باز بندد راه را

سوى شه نابرده عبدالله را

 

آن نخستین سبط را دوم سلیل

آخرین قربانى پور خلیل

 

قامتش سروى ولى نو خاسته

تیشه کین شاخ او پیراسته

 

خاک بار اى دست بر سر خامه ‏را

بو که بندد ره به خون این نامه‏ را

 

سر برد این قصۀ جانکاه را

تا رساند نزد مهر آن ماه را

 

دید چون گلدستۀ باغ حسن

شاه دین را غرق گرداب فتن

 

کوفیان گردش سپاه اندر سپاه

چون به دور قرص مه شام سیاه

 

تاخت سوى حربگه نالان و زار

هم چو ذره سوى مهر تابدار

 

شه به میدان چشم خونین باز کرد

خواهر غم دیده را آواز کرد

 

که مهل اى خواهر مه روى من

کاید این کودک ز خیمه سوى من

 

ره به ساحل نیست زین دریاى خون

موج طوفان زا و کشتى سرنگون

 

بر نگردد ترسم این صید حرم

زین دیار از تیر باران ستم

 

گرک خون خوار است وادى سر به سر

دیده راحیل در راه پسر

 

دامنش بگرفت زینب با نیاز

گفت جانا زین سفر برگرد باز

 

از غمت اى گلبن نورس مرا

دل مکن خون داغ قاسم بس مرا

 

چاه در راه است و صحرا پر خطر

یوسف از این دشت کنعان کن حذر

 

از صدف بارید آن در یتیم

عقد مرواریدتر بر روى سیم

 

گفت عمه واهلم بهر خدا

من نخواهم شد زعم خود جدا

 

وقت گلچینى است در بستان عشق

در مبندم بر بهارستان عشق

 

بلبل از گل چون شکیبد در بهار

دست منع اى عمه از من باز دار

 

نیست شرط عاشقان خانه سوز

کشته شمع وزنده پروانه هنوز

 

عشق شمع از جذبه‏هاى دلکشم

او فکنده نعل دل در آتشم

 

دور دار اى عمه از من دامنت

آتشم ترسم بسوزد خرمنت

 

دور باش از آه آتش زاى من

کاتش سود است سر تا پاى من

 

بر مبند اى عمه بر من راه را

بو که بینم بار دیگر شاه را

 

باز گیر از گردن شوقم طناب

پیل طبعم دیده هندوستان بخواب

 

عندلیبم سوى بستان مى‏رود

طوطیم زى شکر ستان مى‏رود

 

جذبه عشقش کشان سوى شهش

در کشش زینب به سوى خرگهش

 

عاقبت شد جذبه‏ هاى عشق چیر

شد سوى برج شرف ماه منبر

 

دید شاه افتاده در دریاى خون

با تن تنها و خصم از حد فزون

 

گفت شاهانک بکف جان آمدم

بر بساط عشق مهمان آمدم

 

آمدم ایشان من این‏جا قنق

اى تو مهمان دار سکان افق

 

هین کنارم گیر و دستم نه بسر

اى به روز غم یتیمان را پدر

 

خواهران و دختران در خیمه گاه

دوخته چون اختران چشمت براه

 

کز سفرکى باز گردد شاه‏ها

باز آید سوى گردون ماه ما

 

خیز سوى خیمه‏ها مى‏کن گذار

چشمها را وارهان از انتظار

 

گفت شاهش الله‏اى جان عزیز

تیغ مى‏بارد در این دشت ستیز

 

تو به خیمه باز گرد اى مهوشم

من بدین حالت که خود دارم خوشم

 

گفت شاها این نه آئین وفاست

من ذبیح عشق و این کوه مناست

 

کبش املح که فرستادش خدا

سوى ابراهیم از بهر فدا

 

تو خلیل و کبش املح نک منم

مرغزار عشق باشد مسکنم

 

نز گران جانى بتأخیر آمدم

کوکب صبحم اگر دیر آمدم

 

دید ناگه کافرى در دست تیغ

که زند بر تارک شه بى دریغ

 

نامده آن تیغ کین شه را به سر

دست خود را کرد آن کودک سپر

 

تیغ بر بازوى عبدالله گذشت

وه چه گویم که چه زان بر شه گذشت

 

دست افشان آن سلیل ارجمند

خود چو بسمل در کنار شه فکند

 

گفت دستم گیر اى سالار کون

اى به بیدستان بهر دو کون عون

 

پایمردى کن که کار از دست رفت

دستگیرم کاختیار از دست رفت

 

شه چوجان بگرفت اندر برتنش

دست خود را کرد طوق گردنش

 

ناگهان زد ظالمى از شست کین

تیر دلدوزش به حلق نازنین

 

گفت شه کى طایر طاوس پر

خوش بر افشان بال تا نزد پدر

 

یوسفا فارغ زرنج چاه باش

رو به مصر کامرانى شاه باش

 

مرغ روحش پر برفتن باز کرد

همچون باز از دست شه پرواز کرد

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات عبدالله ابن الحسن (ع) ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

زبانحال به ذوالجناح

 

ای فرس با تو چه رخ داده که خود باخته‌ای

مگر این گونه که ماتی! تو شه انداخته‌ای

 

ای همایون فرس پادشه سدره‌ مقام

که چراگاه بهشت است تو را جای خرام

نه رکابی ز تو برجاست نه زین و نه لگام

مگر ای پیک سبک‌پا! بر سر شاه انام

چه بلا رفته که با خویش نپرداخته‌ای؟

 

تا صهیل تو همی آمدی ای پیک امید

بر همه اهل حرم بود صدای تو نوید

کاینک آید ز پی پرسش ما شاه شهید

مگر این بار خداوند حرم را چه رسید؟

کای فرس شیهه‌زنان برحرمش تاخته‌ای؟

 

اگر آورده‌ای ای هدهد فرخنده‌سیَر

ز سلیمان و نگینش بر ِ بِلقیس خبر

ز چه آلوده به خون تاج تو؟ خاکم بر سر

راست گو تخت سلیمان شده بر باد مگر

تو ز بهر خبر از تیر پری ساخته‌ای!

 

آن شهی را که به امرش فکند سایه سحاب

خواهد ار آب، شود خاک در عالم نایاب

طعنه بر لجّه‌ی تیار زند موج سراب

دیده‌ای کشته مگر، تشنه‌لبش بر لب آب

که چنین ناله به عَیّوق برافراخته ای؟

 

تو که غلطان ز سر زین، نگونش دیدی

در میان سپه دشمن دونش دیدی

ای فرس راست به من گوی که چونش دیدی

و به چشمان خود، آغشته به خونش دیدی؟

یا قتیل دگری بود تو نشناخته‌ای؟

 

بوی خون آید از این کاکل و یال و تن تو

شد مگر کشته‌ی روبه، شه شیر اوژن تو

دل افسرده‌ی من آب شد از دیدن تو

فاش گو، برق که آتش زده بر خرمن تو؟

که چنین غلغله در بحر و بر انداخته ای؟

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: ذولجناح ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

حضرت علی اصغر (علیه السلام)

 

شد چو خرگاه امامت چون صدف‏

خالى از درهاى دریاى شرف‏

 

شاه دین را گوهرى بهر نثار

جز درّ غلطان نماند اندر کنار

 

شیرخواره شیر غاب پر دلى

نعت او عبدالله و نامش على

 

در طفولیت مسیح عهد عشق‏

انّى عبدالله گو در مهد عشق‏

 

بهر تلقین شهادت تشنه کام

از دم روح القدس در بطن مام

 

ماهى بحر لدنى در شرف

ناوک نمرود امت را هدف‏

 

داده یادش مام عصمت جاى شیر

در ازل خون خوردن از پستان تیر

 

کودکى در عهد مهد استاد عشق‏

داده پیران کهن را یاد عشق‏

 

طفل خرد اما به معنى بس سترک

کز بلندى خرد بنماید بزرگ‏

 

خود کبیر است ار چه بنماید صغیر

در میان سبعه سیاره تیر

 

عشق را چون نوبت طغیان رسید

شد سوى خیمه روان شاه شهید

 

دید اصغر خفته در حجر رباب

چون هلالى در کنار آفتاب‏

 

چهره کودک چو دردى برگ بید

شیر در پستان مادر ناپدید

 

با زبان حال آن طفل صغیر

گفت باشه کى امیر شیر گیر

 

جمله را دادى شراب از جام عشق

جز مرا کم تر نشد زان کام عشق‏

 

طفل اشکى در کنار، افتاده‏ ام‏

مفکن از چشمم که مردم زاده ‏ام

 

گرچه وقت جانفشانى دیر شد

مهلتى بایست تا خون شیر شد

 

زان مئى کاکبر چو رفت از وى ز پا

با سر آمد سوى میدان وفا

 

جرعه ‏اى از جام تیر و دشنه ‏ام

در گلویم ریز که بس تشنه ‏ام

 

تشنه ‏ام آبم ز جوى تیر ده‏

کم شکیبم خون به جاى شیر ده

 

تا نگرید ابر کى خندد چمن

تا ننالد طفل کى نوشد لبن

 

شه گرفت آن طفل مه اندر کنار

یافت درّى در دل دریا قرار

 

آرى آرى مه که شد دورش تمام

در کنار خود بود او را مقام

 

برد آن مه را به سوى رزمگاه‏

کرد رو با شامیان رو سیاه‏ 

 

گفت کاى کافر دلان بد سگال‏

که به رویم بسته‏اید آب زلال‏

 

گر شما را من گنهکارم به پیش

طفل را نبود گنه در هیچ کیش‏

 

آب ناپیدا و کودک ناصبور

شیر از پستان مادر گشته دور

 

چون سزد که جان سپارد با کرب

در کنار آب ماهى تشنه لب‏

 

زین فراتى که بود مهر بتول‏

جرعه‏یى بخشید بر سبط رسول

 

شاه در گفتار و کودک گرم خواب

که ز نوک ناوکش دادند آب

 

در کمان بنهاد تیرى حرمله

اوفتاد اندر ملایک غلغله‏

 

رست چون تیر از کمان شوم او

پر زنان بنشست بر حلقوم او

 

چون درید آن حلق تیر جانگداز

سر ز بازوى یدالله کرد باز

 

الله الله این‏ چه تیر است و کمان

کس نداده این چنین تیرى نشان‏

 

تا کمان زه خورده چرخ پیر را

کس ندیده دو نشان یک تیر را

 

تیر کز بازوى آن سرور گذشت

بر دل مجروح پیغمبر گذشت

 

نوک تیر و حلق طفلى ناتوان

آسمانا باژگون بادت کمان‏

 

شه کشید آن تیر و گفت اى داورم

داورى خواه از گروه کافرم‏

 

نیست این نوباوه پیغمبرت‏

از فصیل ناقه کم‌تر در برت

 

کز انین او ز بیداد ثمود

برق غیرت زد بر آن قوم عنود

 

شه به بالا مى‏فشاند آن خون پاک

قطره‌اى زان برنگشتى سوى خاک

 

پس خطاب آمد به سکان ملاء

که فرود آئید در دشت بلا

 

بنگرید آن کودکان شاه عشق‏

که چه سان آرند بر سر راه عشق‏

 

بنگرید آن مرغ دست‏آموز عرش

که چه سان در خون همى غلطد به فرش!

 

ره که پیران سر نبردندش به جهد

چون کند طى یک شبه طفلان مهد

 

این نگارین خون که دارد بوى طیب‏

تحفه‏اى سوى حبیب است از حبیب‏

 

در ربائید این نگار پاک را

پرده گلنارى کنید افلاک را

 

کآید اینک مهر پرور ماه ما

یک دم دیگر به مهمانگاه ما

 

در ربائید این گهر‏هاى ثمین

که نیاید دانه‏اى زان بر زمین

 

باز داریدش نهان در گنج بار

کز حبیب ماست ما را یادگار

 

قطره‏اى زین خون اگر ریزد به خاک

گردد عالم گیر طوفان هلاک‏

 

تیر خورده شاهباز دست شاه

کرد بر روى شه آسیمه نگاه

 

غنچه لب بر تبسم باز کرد

در کنار باب خواب ناز کرد

 

ره چه گویم من که آن طفل شهید

اندران آئینه روشن چه دید

 

وان گشودن لب به لبخند آن چه بود

وان نثار شکر و قند از چه بود

 

رمز کنت کنز بودش سر به سر

زیر آن لبخند شیرین مستتر

 

رمز خلق آدم و حوا ز گل

وان سجود قدسیان پاک دل‏

 

رمز بعث انبیاى پر شکیب

وان صبورى بر بلایاى حبیب‏

 

رمزهاى نامه عهد الست‏

که شهید عشق با محبوب بست‏

 

پس ندا آمد بدو کاى شهریار

این رضیع خویش را بر ما گذار

 

تا دهیمش شیر از پستان حور

خوش بخوابانیمش اندر مهد نور

 

پس شه آن در ثمین در خاک کرد

خاک غم بر تارک افلاک کرد

 

آرى آرى عاشقان روى دوست

این چنین قربانى آرد سوى دوست

 

عشق را مادر ز زاد اِستروَنست

عاشقان را قاف وحدت مسکن است‏

 

اندر آن کشور که جاى دلبر است‏

نه حدیث اکبر و نه اصغر است‏

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: حضرت علی اصغر (ع) احوالات ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

احوالات حضرت قاسم (علیه السلام)

 

قاسم آن نو باوه باغ حسن

گوهر شاداب دریاى محن

 

شیر مست جام لبریز بلا

تازه داماد شهید کربلا

 

چارده ساله جوان نونهال

برده ماه چارده شب را بسال

 

قامتش شمشاد باغستان عشق

روش مرآت نگارستان عشق

 

در حیا فرزانه فرزند حسن

در شجاعت حیدرلشگر شکن

 

با زبان لابه نزد شاه شد

خواستارم عزم قربانگاه شد

 

گفت شه کاى رشک بستان ارم

رو تودر باغ جوانى خوش به چم

 

همچو سرو ازباغ غم آزاد باش

شاد زى و شاد بال و شاد باش

 

مهلا اى زیبا تذر و خوش خرام

این بیابان سر به سر بنداست ودام

 

الله‏اى آهوى مشگین تتار

تیر بارانست دشت و کوهسار

 

بوى خون میآید از دامان دشت

نیست کس را زان امیدباز گشت

 

چون تو را من دور دارم از کنار

اى مرا تو از برادر یادگار

 

کى روا باشد که این رعنا نهال

گردد از سم ستوران پایمال

 

کى روا باشد که این روى چو ورد

غلطد اندر خون به میدان نبرد

 

گفت قاسم کاى خدیو مستطاب

اى تو ملک عشق را مالک رقاب

 

گرچه خود من کودک نورسته‏ام

لیک دست ازکامرانى شسته‏ام

 

من به مهد عاشقى پرورده ‏ام

خون به جاى شیر مادر خورده ‏ام

 

کرده در روز ولادت کام من

باز، با شهد شهادت مام من

 

گرچه در دور جوانى کام‏ها است

کام من رفتن بکام اژدها است

 

کام عاشق غرقه در خون گشتن است

سر به خاک کوى جانان هشتن است

 

ننک باشد در طریق بندگى

بر غلامان بى شهنشه زندگى

 

زندگى را بى تو بر سرخاک باد

کامرانى را جگر صد چاک باد

 

لابه ‏هاى آن قتیل تیر عشق

مى‏نشد پذرفته نزد پیر عشق

 

بازگشت آن نو گل باغ رسول

ازحضور شاه نومید و ملول

 

شد به سوى خیمه آن گلگون عذار

از دونرگس بر شقایق ژاله بار

 

چون نگردد گفت سیر از زندگى

آن که نپسندد شهش بر بندگى

 

چون ز بى قدرى نکردت شه قبول

رخت بر بند از تن اى جان ملول

 

سر که فتراکش نبست آن شهسوار

گور سر خود گیر وبر سر خاکبار

 

سر به زانوى غم آن والا نژاد

کآمدش ناگه ز عهد باب یاد

 

که به هنگام رحیل آن شاه فرد

هیکلى بر بازویش تعویذ کرد

 

گفت هر جا سخت گردد بر تو کار

نامه بگشا ونظر بر وى گمار

 

هر کجا سیل غم آرد بر تو رو

این وصیت باز کن بنگر در او

 

گفت کارى سخت‏تر زین کار نیست

که به قربانگاه عشقم بار نیست

 

یا چه غم زین بیش‏تر که شاه راد

ره به خلوتگاه خاصانم نداد

 

نامه را بگشود و دیدش کش پدر

کرده عهدش کاى همایون رخ پسر

 

اى تو نور چشم عم و جان باب

وى مرا تو در وفا نایب مناب

 

من نباشم در زمین کربلا

بر تو بخشیدم من این تاج ولا

 

چون ببینى عم خو را بى معین

در میان کارزار اهل کین

 

زینهار اى سرو رعناى سهى

لابه‏ ها کن تا بپایش سر نهى

 

جهد کن فردا نباشى شرمسار

در حضور عاشقان جان نثار

 

جان بشمع عشق چون پروانه زن

خود بر آتش چابک ومردانه زن

 

بر قد موزون کفن مى‏کن قبا

اندر آن صحرا قیامت کن بپا

 

شاهزاده خواند چون عهد پدر

با ادب بوسید و بنهادش به سر

 

مى‏نگنجد از خوشى در پیرهن

حجله داماد شد بیت الحزن

 

عقدهاى مشکلش گردید حل

وان همه انده به شادى شد بدل

 

از شعف چون غنچه خندان شگفت

شکر ایزد را به جاى آورد و گفت

 

اى همایون قرعه اقبال من

کآیه لاتقنط آمد فال من

 

شکر لله کافتتاح این مثال

کوکب بختم بر آورد از وبال

 

در فضاى عشق بال افشان شدم

لایق قربانى جانان شدم

 

عهده نامه برد شادان نزد شاه

با تضرع گفت کاى ظل اله

 

سوى در گاهت به کف جان آمدم

نک زشه در دست فرمان آمدم

 

مگر خط امضاده این منشور را

وز جسارت عذر نه مامور را

 

دید چون شاه آن خط مینو نگار

شد بسیم از جزع مروارید بار

 

گفت کاى صورت نگار خوب و زشت

جان فداى دست توکاین خط نوشت

 

جان فداى دست تو اى دست حق

که گرفته برهمه دستى سبق

 

این بگفت و راند سوى رزمگاه

با طعنه گفت بامیر سیاه

 

کاسب خود را داده‏ئى آب اى لعین

گفت آرى گفت و یحک شرم بین

 

اسب تو سیراب وفرزند رسول

نک زتاب تشنگى از جان ملول

 

سر به زیر افکند ازشرم آن عنید

که به پاسخ حجتى در خور ندید

 

شامئى را گفت ساز جنگ کن

سوى روزم این صبى آهنک کن

 

گفت شامى ننک باشد در نبرد

کافکند باکودکى پیکار مرد

 

خود تودانى که مرا مردان کار

یک تنه همسر شمارد باهزار

 

دارم اینک چار فرزند دلیر

هر یکى در جنگ زاوى شیر گیر

 

نک روان دارم یکى بر جنگ او

با همین از چهره شویم ننک او

 

گفت اینان زادگان حیدرند

در شجاعت وارث آن سرورند

 

خردسال از بینیش خرده مگیر

که زمادر شیر زاید زاد شیر

 

از طراز چرخ بودى جوشنش

گربخردى تن بر این دادى تنش

 

این شررها کن نژاد آتشند

خرمنى هر لحظه در آتش کشند

 

نسل حیدر جملگى عمر و افکنند

که به نسبت خوشه آن خرمنند

 

آن که از پستان شیرى خورد شیر

گرچه خرد آمد شجاع است و دلیر

 

گر نبودى منع زنجیر قضا

تنگ بودى بر دلیریشان فضا

 

داد شامى از سیه بختى جواز

پور را بر حرب آن ماه حجاز

 

شاهزاده راند باره سوى او

یافت ناگه دست بر گیسوى او

 

مرکشان بربود از زین پیکرش

داد جولان در مصاف لشگرش

 

آنچنانش بر زمین کوبید سخت

کاستخوان با خاک یکسان گشت و پخت

 

هم یکایک آن سه دیگر زاد وى

رو به میدانگه نهاد او را ز پى

 

در نخستین حمله آن میر راد

پاى پیکارش نماند و سرنهاد

 

ساکنان ذوره عرش برین

ز آسمان خواندند بر وى آفرین

 

شامى آمد با رخ افروخته

دل زداغ سوگوارى سوخته

 

اهر من چون بافرشته شد قرین

کرد روبر آسمان سلطان دین

 

کایمهین یزدان پاک ذوالمنن

این فرشته چیره کن بر اهر من

 

لب بهم ناورده شه سبط کریم

کرد شامى را به یک ضربت دونیم

 

زان چنان دعوت نبود این بس عجیب

بود عاشق صوت داعى را مجیب

 

اى خوش آن صوتى که او جوایاى اوست

رأى این در هر چه خواهد رأى اوست

 

نى معاذالله خطا رفت اى عجیب

صوت داعى بود خود صوت مجیب

 

داند آن کز سرعشق آگه بود

کاین همه آوازها ازشه بود

 

رو حدیث کنت سمعه بازخوان

تا بیابى رمز این سر نهان

 

شد چو از تیغش دونیم آن رزم کوش

مرحبا آمد زیزدانش به گوش

 

تافت شهزاده عنان از رزمکاه

شکوه بر لب از عطش تانزدشاه

 

دید چون خوشیده یاقوت ترس

بردهان بنهاد شاه انگشترش

 

در صدف گفتى نهان شدگوهرى

یا هلالى شد قرین مشترى

 

کرد آگاهش زرمز عشق شه

بردهانش مهر زد یعنى که صه

 

چشمه‏ جوشید ازآن چو سلسبیل

زندگى بخش دوصد خضر دلیل

 

چون لب لعلش از اوسیراب شد

تشنه دیدار جد و باب شد

 

تاخت سوى رزمگه با صد شتاب

باد یا چون تشنه مستعجل بر آب

 

شیر بچه تیغ مرد افکن بمشت

کشت ازآن رو به مردان آنچه کشت

 

حیدرانه تیغ در لشگر نهاد

پشته‏ها از کشته‏ها ترتیب داد

 

ظالمى زد ناگهش تیغى به فرق

تن ززین بر گشت در خون گشت غرق

 

کرد رو با شیر حق کى داورم

وقت آن آمد که آئى بر سرم

 

شاه دین آمد به بالین حبیب

دید دامادى دو دست ازخون خضیب

 

سربریدن را ستاده بر سرش

قاتلى در دست خونین خنجرش

 

دست او افکند با تیغى زدوش

لشگر ازفریاد او آمد به جوش

 

زد به لشگر شاه دین با تیغ تیز

گرم شد هنگامه جنگ وگریز

 

پیکر آن تازه داماد گزین

شد لگدکوب ستور اهل کین

 

شه چو آمد بار دیگر بر سرش

دید با حالى دگرگون پیکرش

 

برک برک نو گل باغ هدى

از سموم کین شده از هم جدا

 

گفت با صد حسرت و خون جگر

کاى همایون فال وفرخ رخ پسر

 

قاتلانت در دو عالم خوار باد

خصم شان پیغمبر مختار باد

 

سخت صعب آید به عمت زندگى

که تواش خوانى گهِ درماندگى

 

بهر یارى تو بر ناید فرود

یانه بخشد بر تو آن یاریش سود

 

پس کشیدش بر کنار از لطف شاه

برد نالانش به سوى خیمه گاه

 

گفت مهلا ای عزیزان گزین

که هوان واپسین ماست این

 

یارب این قوم سیه دل خوار باد

برجبینشان داغ ننگ و عار باد

 

اى جهان داور ملیک هفت وچار

وانمان دَیّار از ایشان در دیار

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: حضرت قاسم ابن حسن (ع) ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

غزل

 

دادم مقام پاک و ستادم حضیض خاک

خاکم به سر نه سود من و نی زیان من

 

گوش از طنین خرمگسانم صدا گرفت

ای کاش بود منزل عنقا مکان من

 

در ظلمت سکندرم، ای کاش خضر بخت

زی بارگاه شاه کشیدی عنان من

 

شاهنشه سریر ولایت که از ازل

با مهر او سرشسته گل خاندان من

 

روحانیان به تحفه برند از دمم عبیر

هر دم که نام او گذرد بر زبان من

 

در سایه وی ایمنم از دیو خیره سر

کز پاس اوست جوشن و برگستوان من

 

جز صوت او صدای دگر در طوی نبود

با این نوا پر است رگ و استخوان من

 

دانی که ترجمان هویت لسان اوست

گو مدعی ز نخ نزند بر هوان من

 

طغرا نگار دفتر ابداع دست توست

ای واقف از عقیده سر و علان من

 

خصم ار کند مخاصمه با من در این حدیث

این گوی این چمانه و این صولجان من

 

تو دست ایزدی و جهان دستکار تو

منت خدای را که ادا شد ضمان من

 

معذورم ار نفس ز مدیحت فرو کشم

ای برتر از خیال و قیاس و گمان من

 

ترسم که گر به اوج ثنایت قدم نهم

آتش فتد به شهپر نطق و بیان من

 

گیرم که چون معانی وصفت ادا کنم

روح القدس سخن کند اندر دهان من

 

اوراق نه سپهر بود صفحه نگار

از شاخ سدره خامه طرازد بنان من

 

رضوان ز حوض کوثرم آرد همی مداد

آید دبیر راد فلک ترجمان من

 

با این همه حکایت مور است و کیل بحر

ای خاک بر من و این داستان من

 

قافی که از حضیض وی عنقا پر افکند

تا خود کجا رسد مگس پرفشان من

 

خوشتر که ناقه سخن از عجز پی کنم

کاین راه نیست در خور توش و توان من

 

شاها مرا به خاک درت رخصتی فرست

کافسرده نک ز باد خزان گلستان من

 

تا بار دیگری مگر از دستبوس خویش

لطفت روان تازه دمد، بر روان من

 

بالله ز پرنیان و حریر بهشت به

خاک درت حریر من و پرنیان من

 

آن ذره ای که خلق نیارند در حساب

از خوان قسمتت بود آن ذره آن من

 

لیکن سزد که باج ستانم ز آفتاب

گر شهپر همات بود سایه بان من

 

نامی ز خود ستائبم ار بر زبان گذشت

توقیر نام توست ز توقیر شان من

 

ز اصحاب کهف شد چو سگی نامور، چرا

زافلاک نگذرد ز تو نام و نشان من؟

 

آخر نه خود ز روی عنایت مرا به خواب

گفتی که (نیر) است سگ آستان من

 

تن را رخ ار زلوث معاصی بود سیاه

جان پر هوای توست، ببخشا به جان من

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: غزل ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

آمدن حضرت جبرئیل به یاری

حضرت امام حسین (علیه السلام)

 

جبرئیل آمد شتابان بر زمین

از فراز عرش رب العالمین

 

دید صحرائی سراسر لاله زار

ارغوان در وی قطار اندر قطار

 

چهره های آتشین برگ گلش

زلفهای عنبر افشان سنبلش

 

جویها در وی روان اما ز خون

سروهای برلب امّا سرنگون

 

غنچه های ناشده از آب سیر

اندر و خندان ولی از زخم تیر

 

چشم نرگس رفته از مستی ز هوش

سوسنان باده زبان در وی خموش

 

عندلیبان اندر آن بستان کده

در فغان هر سو رَدَه اندر رده

 

گفت کای فرمانده ملک وجود

پیشت آوردستم از یزدان درود

 

گفت بر گو ای برید کوی یار

تا به پیغامش کنم صد جان نثار

 

گفت فرمودت که ای سالار عشق

ای ز تو بالا گرفته کار عشق

 

گر نبودی بود تو عالم نبود

امتزاج طینت آدم نبود

 

خود توئی مقصود از خلق عباد

بیتو عالم را بسر گو خاک باد

 

ما نکردیم این شهادت بر تو ختم

ای جلال کبریائی بر تو ختم

 

عزم تو بس در وفای عهد تو

شد نیت قائم مقام عهد تو

 

بس ترا در خون طپیدن اکبرت

خون بجای شیر خوردن اصغرت

 

خواه کش، خَه کشته باش ایشاه عشق

هیچ کم ناید ترا از جاه عشق

 

خواه جان بستان و خه جان میسپار

یار آن یار است و مهر آن مهر یار

 

گر کشی جان جهان نک زان تست

گوش عزرائیل بر فرمان تست

 

کشته گردی بر شهیدان شه توئی

خون بهایت ما ذبیح الله توئی

 

داد پاسخ شاه با روح الامین

کای امین وحی رب العالمین

 

بسته ایم عهدی من و شاه وجود

من همانم عهد آن عهدی که بود

 

عاشق جانانه را با جان چه کار

درد کز یار است با درمان چکار

 

جبرئیلا اینکه بینی نی منم

اوست یکسر من همین پیراهنم

 

زو فرودم آنچه از خود کاستم

من خود این آتش بجان میخواستم

 

گر من از هر دو جهان بیگانه ام

گنج پنهانی است در ویرانه ام

 

گفت شاها خواهرانت بیکس است

گفت او خود بیکسانرا مونس است

 

گفت چشم دخترانت در ره است

گفت عشق از دیدن غیر اکمه است

 

گفت ترسم زینبت گردد اسیر

گفت سوی اوست از هر سو مصیر

 

گفت سجادت فتاده بی طبیب

گفت بیماریش خوش دارد حبیب

 

گفت بهرت آب حیوان آورم

گفت من از تشنگی آن سو ترم

 

جبرئیلا من ز جو بگذشته ام

آب حیوانرا در آنسو هشته ام

 

گفت خواهد شد سرت زیب سنان

گفت گو باش او چه میخواهد چنان

 

گفت جان باشد متاعی بس گران

بر خسان مفروش یوسف رایگان

 

گفت جانی را که جانان خونبهاست

جبرئیلا رایگان خواندن خطاست

 

گفت آوردستم از غیبت سپاه

تا کنند این قوم کافر دل تباه

 

گفت مهلاً خود ز من دارد مدد

جبرئیلا این سپاه بیعدد

 

هستی ایشان همه از هست ماست

رشتۀ تدبیرشان در دست ماست

 

آنکه با تدبیر او گردد فلک

کی بود محتاج امداد ملک

 

گر فشانم دست ریزم زاستین

صد هزاران جبرئیل راستین

 

جبرئیلا باب من بودت ممد

که شدی حق را بپاسخ مستعد

 

آنزمان کت آفرید از نیستی

گفت برگو من کیم تو کیستی

 

سالها ماندی تو حیران در جواب

کرد تعلیمت در آخر بوتراب

 

گفت بر گو تو خداوند جلیل

من کمین عبد تو نامم جبرئیل

 

جبرئیلا من خلیفه آن شهم

وارث اسرار آن باب اللهم

 

آن ستاره کت نمود آنمه جبین

دیده بگشا در جبین من ببین

 

جبرئیلا چشم دیگر بایدت

تا که حال عاشقان بنمایدت

 

جبرئیلا من خود از کف هشته ام

دست جانانست تار رشته ام

 

هشته طوق عشق خود بر گردنم

میبرد آنجا که خواهد بردنم

 

این حدیث محنت ایّوب نیست

داستان یوسف و یعقوب نیست

 

صبر ایّوب از کجا و این بلا

این حسین است و حدیث کربلا

 

دورکش زین ورطه رخت ای محتشم

تا نسوزد شهپرت را آتشم

 

هین سپاهت دور دار از راه من

که جهان سوز است برق آه من

 

شد بسوی آسمان آن روح پاک

که فرشتۀ آتش آمد سوزناک

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات جن و ملک در عاشورا ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

آمدن فرشته آتش به یاری

حضرت امام حسین (علیه السلام)

 

گفت شاها من فرشته آتشم

که سمندوار بر آتش خوشم

 

حکم کن این نائب رب النجوم

سوزم این حزب شیاطین از رجوم

 

گفت من بودم که با امر جلیل

کردم آتش را گلستان بر خلیل

 

من فرستادم بلای صاعقه

ایفرشته بر قرون سابقه

 

هست بر نطقم کلیم الله گوا

که منم آن آتش افروز طوا

 

پر مزن برآه آتش زای من

کاتش عشق است سر تا پای من

 

دور دار از آتش من دامنت

ایفرشته تا نسوزد خرمنت

 

عهد عشق است این نه عهد عمر و زید

پوید اینجا از پی صیاد صید

 

ورنه گر خواهم من از یک شعله برق

خود جهان از غرب سوزم تا بشرق

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات جن و ملک در عاشورا ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

آمدن فرشته باد به یاری

حضرت امام حسین (علیه السلام)

 

شد فرشته نار با صد دود آه

که فرشته باد آمد با سپاه

 

گفت کای دارندۀ چرخ بلند

بر جفا صبر و تحمل تا بچند

 

چون سزد چون که رباید اهرمن

خاتم از دست سلیمان زمن

 

اینک آوردستم از امر اله

سوی تو ایشاه بک هامون سپاه

 

حکم کن تا باد را فرمان کنیم

ملک شام و کوفه را ویران کنیم

 

حکم کن تا بر کنیم اینک ز بن

بیخ کفر ای تاجدار امر کن

 

گفت میماند که بر دستی ز باد

ایفرشته داستان قوم عاد

 

ورنه خود دانی که در پرده که بود

انکه کند از بن دیار قوم هود

 

عاجزان دستار این امداد را

باد در دست است اینجا باد را

 

دو گواهند این مسا و این صباح

که بدست ماست تسخیر رباح

 

آن سلیمان کش مسخر گشت باد

نام مادر نقش انگشرت نهاد

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات جن و ملک در عاشورا ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

آمدن فرشته آب به یاری

حضرت امام حسین (علیه السلام)

 

شد فرشته باد بر مرکز نوان

که فرشته آب شد سویش روان

 

گفت کای در بحر موسی را دلیل

سوی تو آورده ام صد رود نیل

 

هین فروزان سیلها در غرب و شرق

یکسر این فرعونیانرا ساز غرق

 

کن ز بنیاد این سواد مخترم

چون سبا بر کنده از سیل عرم

 

حکم کن ای نوح تا سازم غریق

جمله در غرقاب طوفان این فریق

 

آبرا بر قبطیان میساز خون

ای تو موسی را بوادی رهنمون

 

گفت کای افرشتۀ فرخنده کیش

عذر پیش آور که بردی آب خویش

 

قدرت الله نیست محتاج مدد

رو فرو خوان قل هُو الله احد

 

هفت دریا را مکان از مشت ماست

آبها را منبع از انگشت ماست

 

آب گوید حامل عرش مجید

ایفرشته خود ز ما آمد پدید

 

من نمودم شق بموسی نیل را

وارهاندم از وی اسرائیل را

 

خواهم از این خاکدان کردم خراب

میکشم از جنبشی یکسر در آب

 

امر ما را بسته طوق انقیاد

اسطقس آب و آتش خاک و باد

 

ایفرشتۀ آب راه خویش گیر

ره کز آنجا آمدستی پیش گیر

 

آتشم ترسم ز تاب التهاب

آبهایت را کند یکسر سراب

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات جن و ملک در عاشورا ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

آمدن فرشته زمین به یاری

حضرت امام حسین (علیه السلام)

 

شد فرشتۀ آب و پیش آمد غمین

خاک بیزان بر سر افراشته زمین

 

گفت کای نازان بتو جانهای پاک

ای تو مقصود از مزاج آب و خاک

 

باد از فیض دمت در اهتزاز

آتش از تاب غمت در سوز و ساز

 

ده اجازت تا سخف این گروه

افکنم زلزال در صحرا و کوه

 

یا چو قوم لوط سازم سرنگون

نک زمین بر این سیه بختان دون

 

گفت شه آوخ که با خود نیستی

باز کن چشم و ببین با کیستی

 

می ندانی که ز امر کاف و نون

خاکرا من داده ام طبع سکون

 

شد کلیم از یمن ما صاحب یمین

تا فرو بلعید قارونرا زمین

 

ما سرشتیم این جسوم از خاک و آب

زان بر آمد نام بابم بوتراب

 

ای فرشته ما یمین داوریم

ما کجا محتاج عون و یاوریم

 

من بعمداً خود بر این دریا زدم

پای بر دنیا و مافیها زدم

 

رو بهل تا آب او خاکم برد

پاک سوی عالم پاکم برد

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات جن و ملک در عاشورا ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

آمدن فرشته ابر به یاری

حضرت امام حسین (علیه السلام)

 

شد فرشته ارض بسوی آسمان

که فرشته ابر باز آمد دمان

 

گفت کای باران رحمت را تو ابر

در شگفتی مانده از صبر تو صبر

 

این جفاها را تحمل تا بکی

ای یمین قدرت دادار حی

 

حکم فرما تا ز ابر ای ذالفتوح

هین برانگیزم ز تو طوفان نوح

 

یا ز صیحۀ رعدهای هولناک

زهرۀ این قوم سازم چاک چاک

 

یا بهل در جنبش آرم برق را

پاک سوزم خرمن اهل رزقرا

 

یا بیارم سنگها زین منجنیق

چون جنود ابرهه بر این فریق

 

گفت شه ایطایر فرّخ سیر

با سلامت کن از این صحرا گذر

 

لب فرو بند از حدیث غیم و صحو

داستانهای کهن گردید محو

 

رفت بر باد فنای عهد ذر

قصۀ نوح و حدیث و لا تذر

 

نیست در خورد قیاس اینداستان

عشق در خون شست رسم باستان

 

اینحدیث نوح و ابراهیم نیست

زاد این ره جز سر تسلیم نیست

 

یاری تو نزد ماه آمد قبول

باره واپس ران از ایندشت مهول

 

خار اینوادی همه تیر بلاست

طور ایمن نیست اینجا کربلاست

 

بازگشت آنطایر فرخنده پی

از حضور حجت دادار حی

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات جن و ملک در عاشورا ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

آمدن بحرها به یاری

حضرت امام حسین (علیه السلام)

 

بحرها آمد بلب خوشیده کف

کایدرخشان گوهر بحر شرف

 

حیرت اندر حیرت آمد زین عجب

تشنگان سیراب و دریا خشک لب

 

تشنه کاما بحر ها در جز رومد

جمله از جوی تو میجوید مدد

 

هین بنوش از ما که از جوی توایم

تشنه این لعل دلجوی تو ایم

 

بی لبت ما را جگر صد چاک باد

آبها را بی تو بر سر خاک باد

 

خشک لب از مهر مادر کام تو

شرم مان بادا ز روی مام تو

 

کاش دریاها شدی یکسر سراب

کشت آدم سوختی از قحط آب

 

تشنه کاما دامن از ما بر مکش

تشنۀ آنکام خشگیم العطش

 

گفت شه کای بحرهای باخروش

نیست جای دم زدن اینجا خموش

 

من به بحری تشنه ام کابم کشد

همچو بیماری که بحرانش کشد

 

دمبدم آن بحر ژرف بی اَمَد

سوی خویشم میکشد با جزر ومد

 

که بسوی ساحلم دارد یله

که ز موجم میکشد در سلسله

 

عشق خندان از کشاکشهای او

عقل را دلخون ز استغنای او

 

چارۀ مستسقی عشق آب نیست

درد او را چاره جز خوناب نیست

 

نکنه تشنه دور چشم ساقی است

بحر خوشد او همان مستسقی است

 

تشنۀ کاین آتش او را در دل است

چاره گر هست آب تیغ قاتلست

 

قاتلا زود آی که بس تشنه ام

در سبو ریز آب تیغ و دشنه ام

 

قاتلا زود آکه روزم شام شد

جان ملول از تنگنای دام شد

 

قاتلا زود آ که بس تاخیر شد

وعدۀ دیدار جانان دیر شد

 

قاتلا هین تیزتر کن خنجرم

ترسمش که دیر برد حنجرم

 

قاتلا ایمن نیم من از بدا

زودتر میکن سرم از تن جدا

 

پس روید ای بحرها زین رهگذر

بر ندارم مرهم از زخم جگر

 

نز زمین منت پذیرم نز فلک

زخمم از جای دگر دارد نمک

 

زیرکان کز حال دریا مخبرند

قطره سوی بحر عمان کی برند

 

اندرین آبی که ما را در خم است

صد هزاران نوح با طوفان کم است

 

نی درو پا باب و نه پیدا کنار

بحرها غرقند در وی صد هزار

 

نیست از تاب عطش بی تا بیم

کز عطش بود از ازل سیرابیم

 

آب کم چو تشنگی آور بدست

تا بجوشد آبت از بالا و پست

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات جن و ملک در عاشورا ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

آمدن فرشته نصرت

به یاری حضرت امام حسین (علیه السلام)

 

پس فرشته نصرت از امر قدیر

شد فرو از ذروۀ بالا بزیر

 

دید تنها تا جدار گاه عشق

گفت کای اسپهبد اسپاه عشق

 

من فرشته نصرتم که یاریت

تک فرستاده ز بهر یاریت

 

هست شاهان جهان محتاج من

آیۀ نصرُ من الله تاج من

 

هر که را من سایه اندازم بفرق

یکتنه از غرب تا زد تا بشرق

 

گر بدین کافردلان خواهی ظفر

حکم کن تا گسترم بالت بسر

 

گفت رو بادا مبارک فال تو

کز من است اینسایۀ اقبال تو

 

آیۀ نصرُ من الله نک منم

پر ز افرشته است یکسر جوشنم

 

گر نبودی سایۀ من بر سرت

سوختی برق تجلی شهپرت

 

بر سریر مالک هستی شه منم

بال خود بر چین که ظل الله منم

 

من ز سایه غیرکی جویم نجات

سایه پرورد منند این ممکنات

 

آنکه سایۀ خویش خواندستش اله

کی برد بر سایه پروردش پناه

 

گر مرا دریای فضل آید بموج

خیزد از هر سو فرشته فوج فوج

 

هستی افرشته از هست منست

دست مبسوط خدا دست منست

 

آنکه شد افرشته خود از وی پدید

بر صنیع خویش کی بندد امید

 

من بعون و نصرت حق واثقم

لیک خود من این بلا را عاشقم

 

در بلاها میبرم لذات او

مات اویم مات اویم مات او

 

ای فرشته شهپر از من باز گیر

تا ببارد بر سرم باران تیز

 

حاجتی هست ار ترا از ما بخواه

ورنه خوش بخرام سوی جایگاه

 

شد فرشته نصر با خیل جنود

سوی آن بلا کزو آمد فرود

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات جن و ملک در عاشورا ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

آمدن زعفر پادشاه جن

به یاری حضرت امام حسین (علیه السلام)

 

زعفر آمد با سپاه بیعدد

از گروه جنیان بهر مدد

 

گفت شاها بهر یاری آمدم

نی که بهر حق گذاری آمدم

 

باب تو آنصاحب تاج غدیر

بر گروه جنیان کردم امیر

 

هین بفرما ای امیر غرب و شرق

کاین سیه بختان بخون سازیم غرق

 

هین بفرما ایشه حیدر حشم

تا کنم تو غزوۀ بتر العلم

 

هین بفرما ای شه احمد شکوه

تا فرو شویم بخون ایندشت و کوه

 

هین بفرما تا نمایم زین فریق

نافخ ناری در ایندشت سحیق

 

گفت حاشا رحمت رب غفور

کی پسندد چیره بینا را بکور

 

گفت ما نیز ایخداوند صور

نک فرود آئیم در جلد بشر

 

تا بکوشش با هم انبازی کنیم

چون بشر مردانه جانبازی کنیم

 

گفت من خود قدرت یزدانیم

حیدر بدر و احد را ثانیم

 

دست قدرت گر بر آرم زاستین

آدمی از نو برآرم زاب و طین

 

این بنای کهنه را فانی کنم

ابتدای عالم ثانی کنم

 

لیک عشقم کرده سیر از جان خویش

زعفرا دیر است واپس ران زپیش

 

بسته ام عهدی بجانان در الست

که بجز وی بگذرم از هر چه هست

 

آمده سر وعدۀ سوگند من

زعفرا بگذر مشو پابند من

 

زعفرا من شاهبار عرشیم

تنگدل زبندامگاه فرشیم

 

نک صفیرم میزنند از آسمان

بگذر افسون پری با من مخوان

 

چند باید داشت این تار تنم

همچو عیسی پای بند سوزنم

 

زعفر از میدان به زاری بازگشت

شاه ماند و خصم آن پهنای دشت

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات جن و ملک در عاشورا ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

احوالات قتلگاه

 

آتشی که شد به یثرب شعله ور

دودِ آن از نینوا بر کرد سر

 

دانی چه روز دخترِ زهرا اسیر شد؟

روزی که طرحِ بیعت مِنّا امیر شد

 

چراغِ دودهء طاها فلک به یثرب کشت

ز قصرِ شام سر آورد ، دودِ انجمنش

 

ناگهان تیرِ سه شعبه از کَمین

کرد قصدِ آن خدیوِ راستین

 

خواست جا بر سینهء آن شاه کرد

جا نَجُست و رو به قلبُ الله کرد

 

کرد شه رنگین محاسن زان خضاب

گفت چونین رفت خواهم نزدِ باب

 

گویمش تا کای شه لولاک شان

خون من ، خواه از فلان و از فلان

 

کانکه طرحِ بیعتِ شورا فکند

خود همان جا ، طرحِ عاشورا فکند

 

چرخ در یثرب رها کرد از کمان

تیر ، کاندر نینوا شد بر نشان

 

کرد بهرِ تحفهءِ دیدارِ یار

دستِ حق آن خونِ ناحق را نثار

 

چون به خود لرزید از آن خون ، جسمِ خاک

دامنِ گردون گرفت آن خونِ پاک

 

تا قیامت چرخ را دل خون از اوست

سرخی این طاقِ میناگون از اوست

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات قتلگاه ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

در مدح حضرت علی (علیه السلام)

 

دلا تا کی در این عالم غم و جور و محن بینی

بکار خویشتن هردم دو صد عقد و شکن بینی

 

اگر خواهی که در بزمی درآئی بهر استیناس

بسان شمع مجلس اشگریزی تب بتن بینی

 

وگر سوی گلستان رو کنی وقتی پی نزهت

همه گل خوار بینی گلستان بیت الحزن بینی

 

وگر خواهی که از الحان مرغان چمن وقتی

غمی از دل زدائی جمله را زاغ و زغن بینی

 

وگر خواهی که پروازی کنی زینکلبه احزان

شکسته بال باشی بر دو پای خود رسن بینی

 

دمی دست از علایق باز دار و رو مجرد شو

غبار از چشم خود برگیر تا راه وطن بینی

 

غریب و بیکس و نالان چو افتادی زعجز از پا

زعرشت دستگیر آمد چمن اندر چمن بینی

 

همه خار مغیلان ره عشقش بزیر پا

حریر پرنیان دانی و دیبا و پرن بینی

 

بلی گوئی بلا خواهی بلا پوئی بلا جوئی

که تا خود را بکوی وی اسیر و ممتحن بینی

 

خدا خواهی خدا خوانی خدا جوئی خدا گوئی

چو وجه ذوالجلالش را بهر سرّ و عان بینی

 

همه اشیاء به پیشت هالک آید غیر وجه رب

چو جمله ماسوا را زیر امرش مرتهن بینی

 

اگر نازی کند از هم بریزد جمله قالبها

نیاز جمله عالم را به پیش ذوالمنن بینی

 

گدای کوی او را افسر شاهی بسی ذلت

اگرچه در برش روزی دریده پیرهن بینی

 

چو وجه الله امرالله ظاهر در جهان خواهی

بهر سو رو کنی آنجا جمال بوالحسن بینی

 

امیرالمؤمنین حیدر علی بن ابیطالب

معین انبیا یکسر بهر عهد و زمن بینی

 

لله و ولی الله، عین الله و جنب الله

بهر سرّی که در خلقت علی را مؤتمن بینی

 

علی خواهد خدا خواهد خدا خواهد علی خواهد

خطا گفتم دوی نبود علیرا گر چو من بینی

 

علی اسم خدا باشد که مکنونست در عالم

علی چون روح عالم را سراپا چون بدن بینی

 

محرّک نیست غیر از او مسکن نیست غیر از وی

یکیرا زنده میدارد یکیرا در کفن بینی

 

به امر او ملک در بطن مادر میکشد صورت

برون آرد بدنیا هرچه از زشت و حسن بینی

 

پیمبر را ندانم منزلت چونست رتبت چند

که حیدر را باو گه عبد خوانی گه ختن بینی

 

رواج دین پیغمبر زتیغ آبدارش شد

بقای شرع پیغمبر به نسل بوالحسن بینی

 

بهر عصری امامی ظاهر از اولاد اطهارش

که تا عالم زنور او مطهر از وثن بینی

 

چو انوار خدا تابید بر اشرار این امت

چنانچه مهر عالمتاب را بر هر لجن بینی

 

زظلم و کفر آنها پر شد عالم عرصه شد تاریک

چنانچه از لجن ابری بهر دشت و دمن بینی

 

امام عصر غایب شد زانظار و جهان تاریک

اویس آسا جمالش را بباید از قرن بینی

 

وجودش لنگر ارض و سما و زیمن احسانش

جهان مرزوق و درگاهش پناه از اهرمن بینی

 

دم عیسی از او باشد ید موسی از او باشد

زلطف او خلیل اندر گلستان و چمن بینی

 

چو برحسن خدادادش بخیل دل کنی سیری

هزاران یوسف مصری بچاه اندر ذقن بینی

 

چو ذاتش وصف بیچونست و اوصافش زحد بیرون

چگویم من اگرچه صدزبان اندر دهن بینی

 

نیاز از غیر او بگسل توسل کن بدامانش

همه شاهان عالم را گدای اینحسن بینی

 

مرحوم میرزا اسماعیل نیر

(برادر مرحوم حجةالاسلام نیر)

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: حضرت علی (ع) مدح ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

در مدح  حضرت امام رضا (علیه السلام)

 

ز خاک اگر همه بعد از تو حور عین خیزد

سلاله ای چو تو مشکل ز آب و طین خیزد

 

مه از چرخ بیارد به صد قِران بالله

گر از زمین چو توئی ماهِ بی قرین خیزد

 

بر آن فرشته ی جان آفرین که نقش تو بست

سزد ز آب و گل آدم آفرین خیزد

 

تبارک الله از آن جنبش و کرشمه و ناز

کسی ندید که سروی به پا چنین خیزد

 

شود که تحفه برندش به بوستان بهشت

شمامه ای که از این جُعد عنبرین خیزد

 

یقین نبود مرا شانه کاگل تو شکست

که هر چه مشگ به عالم همه ز چین خیزد

 

ز من مپرس که بر جانِ لاغرت چه گذشت

ز تیر پرس کزان بازوی سمین خیزد

 

مکش به روی خود آن طره ی چلیپائی

کزین معامله غوغای کفر و دین خیزد

 

بر آفتاب جبینت توان قسم خوردن

که ماه یک شبه از جیب این جبین خیزد

 

ز سبزه خیزد اگر انگبین عجیب نبود

عجیب ز سبزه حظّی  کز انگبین خیزد

 

فکند جنبش رویش مرا به دریایی

که تا نگاه کند دیده موج چین خیزد

 

ستیزه جو که به تریاق زهرکش ماند

جواب تلخ کزان لعل شکّرین خیزد

 

چو سنگ میزنی ای ترک سنگدل باری

چنان بزن که تواند کس از زمین خیزد

 

ز کاوش تو مرا حرز جان غبار دری است

کز آستانه ی سلطان هشتمین خیزد

 

شهنشهی که به موری گر التفات کند

هزار ملک سلیمانش از نگین خیزد

 

به قطره ای ز یمینش اگر یسار دهد

هزار بحر گوهر زایش از یمین خیزد

 

نه او خدا نه خدا او ولی خدا لقب است

هزار نکته ی دلکش خود از همین خیزد

 

نه اسم او نه مسمّی  دو بین  که شرک آرد

نه اسم عین مسمّی که کفر و کین خیزد

 

علیست اسم وی  او اسم کردگار ودود

ولیک اسم دوم نیز از اوّلین خیزد

 

پس این دو اسم مرتّب به وضع هر دو از اوست

تغایر از حول دیده ی دو بین خیزد

 

ولی در آئینه ی اسم جز مسمّی نیست

چو او بجلوه در آید نمود از این خیزد

 

پس او علی و علی او و هیچ نیست جز او

ببین در آینه کز وی ترا یقین خیزد

 

فقیه شهر شکر خاید اندر این دعوی

عصا کشیده به تکفیرم از کمین خیزد

 

وَ ما رَمَیتُ صریح کلام لم یزلی است

کدام کفر از این آیه ی مبین خیزد

 

لَنا مَعَ الله بیخود نگفت امام مبین

ز جمع و فرق به هم فرق کفر و دین خیزد

 

ز صحبت شه عشق است نیّرا که مرا

ز بحر طبع چنین گوهر ثمین خیزد

 

ز نظم دلکش آن قهرمان ملک سخن

بر این دو بیت گواهیم کز آستین خیزد

 

به غیر خط کز آن لعل شکرین خیزد

کجا شنیده کسی خار از انگبین خیزد

 

همیشه مشگ ز چین خیزد ای عجب زلفت

چگونه مشگ از او صد هزار چین خیزد

 

هزار نکته ی دلکش به نظم رفت و هنوز

از این دو بیت دلا طبع شرمگین خیزد 

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: حضرت امام رضا (ع) مدح ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

در مدح امیرالمومنین حضرت علی (ع) 

 

بر مخزن غیب باب مفتوح علی است

گیتی همه گشتی و در او نوح علیست

آنروح که مبدء حیات همه اوست

بر قالب آفرینش آنروح علیست

 

اندر شب آتش افروز علیست

تغییر دهندۀ شب و روز علیست

دل گفت علی مصوّر الارحام است

گفتم حاشا که صورت آموز علیست

 

در وصف علی که هر که رائی دارد

کفر است خدائی که خدائی دارد

لیک از نباء عظیم باید دانست

کاینطرفه خبر چه مبتدائی دارد

 

در سرّ و عیان مظهر اسرار علیست

در موت و حیات مصدر کار علیست

از جای دو انگشت عدوکش پیداست

کاین خلق رقود کهف و بیدار علیست

 

بر مسند کبریا نه جز جای علی

بر دوش نبی سزا نه جز پای علی

دادی گوهی خرد بیکتائی او

گر ذات نبی نبود همتای علی

 

ایزد که بجود خودستائی کرده

وز گنج نهان پرده گشائی کرده

ز اوصاف کمال قسمت ذات علی

بود آنچه سزاوار خدائی کرده

 

عنوان منزّه ارنعوت است علی

بر ذات حق آیت ثبوتست علی

زان ناقه سواری و حضور شب دفن

پیداست که حی ولایموتست علی

 

غالی بیخود علی پرستی نکند

در کیش نصیر چیردستی نکند

زور می از اندازه برون حوصله تنک

میخواره چرا سیاه مستی نکند

 

ای آنکه حریم کعبه کاشانۀ تست

بطحا صدف گوهر یکدانۀ تست

گر مولود تو بکعبه آمد چه عجب

ای نجل خلیل خانه خود خانۀ تست

 

ای شوکت ایزدی برازندۀ تو

جز تو همه ماسوای حق زندۀ تو

از کار من خسته تغافل تا کی

آخر نه توئی خدا و من بندۀ تو

 

تا حسن ازل پرده گشائی کرده

ز آئینه صنع خودنمائی کرده

ننگیخته صورتی پس از ذات نبی

مانند تو تا خدائی کرده

 

ایداده وجود را صفای دگری

ظاهر ز تو نور کبریای دگری

گر بود خدای دگری غیر خدا

من فاش بگفتمی خدای دگری

 

روزیکه به پرده جز تو ای تو نبود

درخلوت قدس کس بجای تو نبود

منظور حق از آینه پردازی صنع

جز جلوۀ روی حق نمای تو نبود

 

ای سرّ خدا که ره بر اسرار توئی

جز حیرت و صمت چاره در کار توئی

زانسوی دگر خدای گفتن بتو کفر

زین سو صفتی دگر سزاوار توئی

 

در بزم دنی که جز خدای تو نبود

نامی ز وجود ما سوای تو نبود

دو گوش نبی گواه صدقند مرا

کاندر پس پرده جز صدای تو نبود

 

ای درخور تاج بخشی دست خدا

وی هستی تو آئینۀ هست خدا

در کونمکان نیست بجز دست تو دست

بگشای گره ز کارم ایشست خدا

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: حضرت علی (ع) مدح ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

غزل

 

عنقای قاف را هوس آشیانه بود

غوغای نینوا همه در ره بهانه بود

 

جایی که خورده بود می آنجا نهاد سر

دردی کشی که مست شراب شبانه بود

 

یکباره سوخت زآتش غیرت هوای عشق

موهوم پرده ای اگر اندر میانه بود

 

در یک طبق به جلوهء جانان نثار کرد

هر دُرّ  شاهوار کش اندر خزانه بود

 

نامد به جز نوای حسینی به پرده راست

روزی که در حریم الست این ترانه بود

 

باللّه که جا نداشت بجز نی نشان در او

آن سینه ای که تیر بلا را نشانه بود

 

کوری نظاره کن که شکستند کوفیان

آیینه ای که مظهر حسن یگانه بود

 

نی،نی که وجه باقی حق را هلاک نیست

صورت به جاست آیینه گر گرفت باک نیست

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: غزل ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

غزل

 

نه سر سبحه ی زاهد نه چلیپای کشیش

کفر زلف تو رها کرد مرا از همه کیش

 

دوست گووقت تماشاست به دیوانه ی خویش

سنگ طفلان ز پی و راه بیابان در پیش

 

با هوای لب خندان تو نیشم همه نوش

با خیال سر مژگان تو نوشم همه نیش

 

در سیه روزی ما این همه ای زلف مکوش

باحذر باش زجمعیت دلهای پریش

 

لب طناز تو پر ناز و مرا حوصله کم

چشم غماز تو خونخوار و مرا حوصله بیش

 

من نتابم ز کمانخانه ی ابروی تو روی

مژه گو تیر جفا پاک بپرداز ز کیش

 

تیغ تیز از سر آن خط سیه باز مگیر

لاو بر روی خود ای دوست مکش دشمن خویش

 

ناسپاس است اگر حق نمک نشناسد

سالها خون جگر داده لبت بر دل ریش

 

خنده بر ریش رقیبت چه کنم گر نکنم

که کند غرقه به ناچار تشبت به حشیش

 

تو که شب با منی اندیشه فردا جهل است

کار امروز به فردا نگذارد درویش

 

می زند بر در دل حلقه نهانی غم دوست

نیرا خانه بپرداز ز بیگانه و خوش

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: غزل ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

احوالات جناب حر

 

از حدیث شاه حر بن یزید

از ندامت دست بر دندان گزید

 

باره راند و قصد پور سعد کرد

گفت خواهی راند با این شه نبرد

 

گفت آری جنگ های پر گزند

تا پرد سرها ز تن کف ها ز غم

 

گفت امیرت آن نمی دارد قبول

من نتابم هم ز حکم او عدول

 

چون شنید این گفتگو آن خوش خصال

گفت با خود با دو صد حزن و ملال

 

کی دریغا رفت فرجامم به باد

کین همه انجام از آن آغاز زاد

 

ای دریغ از بخت بد فرجام من

کاش می بودی ستورون مام من

 

این بگفت و خواست قصد شاه کرد

روی توبه سوی وجه الله کرد

 

نفس بگرفتش عنان که پای دار

بار واپس ران بترس از ننگ و عار

 

عقل گفتش رو که عار از نار به

جور یار از صحبت اغیار به

 

نفس گفتش مگذر از دنیا و مال

عقل گفتش هان بیندیش از معال

 

نفس گفتا نقد بر نسیه مده

عقل گفت این نسیه از صد نقد به

 

نفس گفت از عمر برخوردار باش

عقل گفت تا عمر شد بیدار باش

 

زین کشاکش های نفس و عقل پیر

نفس شد مغلوب عقل پیر چیر

 

عشق آمد بر سرش با صد شتاب

باره پیش آورد بگرفتش رکاب

 

کرد بر یک ران اقبالش سوار

گفت هین یکسان بران تا کوی یار

 

وقت بس دیر است و ره دور ای فتا

ترسمت از کاروان واپس فتا

 

جان به کف برگیر و با صد عجز و ذل

سر بنه بر پای آن سلطان کل

 

چون به هوش آمد ز خواب آن میر راد

رعشه بر تن لرزه بر جانش فتاد

 

لرز لرزان سوی ره بنهاد روی

دم به دم با نفس خود در گفتگوی

 

آن یکی دیدش به این حال شگفت

از شگفت انگشت بر دندان گرفت

 

با تحیر گفت کی شیر دلیر

در دلیری می نبودت کس نظیر

 

هین چه بودت کین چنین لرزی به خویش

گفت کاری بس عجب دارم به پیش

 

خود میان نار و جنت بینمی

می ندانم زانمی یا زینمی

 

نور ونارم در میان دارد به جد

چون نلرزم در میان این دو ضد

 

تا کدامین زان دو تا پایم برد

آتشم سوزد و یا آبم برد

 

این بگفت و کرد یک سو کار را

گفت نفروشم به دنیا یار را

 

آن که یوسف را به درهم می فروخت

خرمن خویش از سیه بختی بسوخت

 

عاشقانه راند باره سوی شاه

با تضرع گفت ای باب اله

 

با دو صد عذرت به درگاه آمدم

کن قبولم گر چه بی گاه آمدم

 

تائبم بگشا به رویم باب را

دوست می دارد خدا تواب را

 

با امید عفو تقصیر آمدم

زود بخشا گر چه بس دیر آمدم

 

وحشی ام آورده ام رو بر رسول

ای محمد توبه ی من کن قبول

 

گرچه حرم ای خداوند جلیل

لیک در پیش توأم عبدی ذلیل

 

طوق منت باز نه بر گردنم

میوه بر هر جا که خواهی بردنم

 

آمدم سوی سلیمان دیو وار

تا از او گیرم نگین زینهار

 

ای سلیمان هین ببخشا خاتمم

بر بساط بندگی کن مجرمم

 

تا بدین روی سیه کشته شوم

رنگ دیوی هشته از رشته شوم

 

گر بلیسم توبه کردم نزد شر

پیشت آوردم سجود ای بول بشر

 

آن چه کردم با تو من ناکرده گیر

وان سجود اولین آورده گیر

 

شاه چون دید آن تضرع کردنش

کرد طوق بندگی بر گردنش

 

گفت بازا که در توبه است باز

هین بگیر از عفو ما خط جواز

 

اندرآ که کس ز احرار و عبید

روی نومیدی در این درگه ندید

 

گر دو صد جرم عظیم آورده ای

غم مخور رو بر کریم آورده ای

 

اندرآ گر دیر گهر زود آمدی

خوش به منزلگاه مقصود آمدی

 

این عصای شیر بازافکن ز کف

موسیانه پیش تاز و لا تخف

 

گفت کی شاه غلام درگهت

چون در اول من شدم خوار رهت

 

هم مرا نک پیش تاز جنگ کن

در قطار عشق پیش آهنگ کن

 

رخصتم ده تا کنم خود را فدا

بر غلامان درت ای مقتدا

 

شاه دادش رخصت جنگ و جهاد

رستمانه رو به لشکرگه نهاد

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات جناب حر ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

احوالات جناب حر

 

دید چون مردان تضرع کردنش

کرد طوق بندگی در گردنش

 

گفت بازا که در توبه است باز

هین بگیر از عفو ما خط جواز

 

گر دو صد جرم عظیم آورده ای

غم مخور رو بر کریم آورده ای

 

گفت ای شاهان غلام درگهت

چون در اول من شدم خار رهت

 

هم مرا نَک پیش تاز جنگ کن

در قطار عشق پیش آهنگ کن

 

تاخت سوی رزمگه چون شیر مست

خط آزادی ز مولایش به دست

 

گه سواره گه پیاده جنگ کرد

عرصه را بر لشگر دون تنگ کرد

 

چون ز پا افتاد آن غرّنده شیر

با تضرع گفت شاها دست گیر

 

ای تو بر آدم رسانده روح را

وی تو از طوفان رهانده نوح را

 

ای تو از یم کرده موسی را رها

کرده در دستش عصا را اژدها

 

ای مجیب دعوت یوسف به یم

وی نجاتش داده از ظلمات غم

 

خواهم اینک جان سپردن در رهت

ماه نو دیدن جمال چون مهت

 

شه طبیبانه به بالین آمدش

دُر فشان از چشم خونین آمدش

 

چشم حق بین بر رخ او بر گشود

گفت کای فرمانده ملک وجود

 

هرگز این طالع نبودم در حساب

که نوازد ذره ای را آفتاب

 

پر زنان در دامن شه جان فشاند

مرد نامی مُرد نامش زنده ماند

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات جناب حر ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

زبانحال حضرت زینب کبری (سلام الله)

 

برادر بی تو در چشمم جهان تنگست مینالم

فلک را بی سبب با من سر جنگست مینالم

 

بصید آشیان گم کرده مرغ بی پر و بالی

زهر سو دامن قومی پر از سنگست مینالم

 

نه زنجیر جفا در گردنم تنگ است از آن گویم

که عنقا را ز طوق آهنین ننگست مینالم

 

بنالد بلبل از هجران گل اما من از وحشت

هنوزم دامن وصل تو در چنگست مینالم

 

بجانان درد دل ناگفته ماند ای اشگ امدادی

که دل در اضطراب از نالة زنگست مینالم

 

برادر مرده را با ناله دمسازی کنند اما

سلامت باد من نای و دف و چنگست مینالم

 

بیابان دور مقصد ناپدید و رهزنان در پی

جهان تاریک و ره پر سنگ و پا لنگست مینالم

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: حضرت امام حسین (ع) زبانحال ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

زبانحال حضرت امام حسین (علیه السلام)

به حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام)

 

اى کشته ی راه داور من

اى پشت و پناه لشگر من

اى نور دو دیده ی تر من

عباس جوان ، برادر من

 

برخیز که من غریب و زارم

بى مونس و یار و غمگسارم

غیر از تو برادری ندارم

عباس جوان، برادر من

 

برخیز گذر به خیمه ها کن

غمخوارى آل مصطفى کن

بر وعده ی خویشتن وفا کن

عباس جوان ، برادر من

 

دادای به سکینه وعده ی آب

از سوز عطش فتاده بی تاب

اورا ز وفا دوباره دریاب

عباس جوان برادر من

 

برخیز که کرده ناتوانم

داغ علی اکبر جوانم

آتش زده داغ تو به جانم

عباس جوان برادر من

 

دیدى که فلک به ما چه ها کرد؟

ما را به غم تو مبتلا کرد

کى دست تورا ز تن جدا کرد

عباس جوان برادر من

 

گفتم که در این دیار فانى

شاید که تو بعد من بمانى

خواهر به سوى وطن رسانی

عباس جوان برادر من

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: حضرت ابوالفضل العباس (ع) زبانحال ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

کوچ از قتلگاه

 

بوستانِ لاله‌ رویانِ حجیز

شد ز تاراج خزان، چون برگ‌ریز

 

کوفیان بستند بار قافله

بانوان را شد به گردون، غلغله

 

شد سوارِ اشترانِ بی‌جهاز

پرده‌پوشانِ حریم عزّ و ناز

 

پس کشیدند آن قطار درد و غم

سوی قربان‌گه ز میقات حرم

 

دید آن گل‌چهر‌گان غم‌زده

گلشنی در کسوت ماتم‌کده

 

گلبنان در وی ولی خشکیده‌برگ

چشم‌ نرگس سرگران از خواب مرگ

 

لاله‌ها از داغِ حسرت، سرنگون

زلف سنبل، در خضاب امّا ز خون

 

سرنگون از تیشۀ بیداد و کین

هر طرف بالیده، سروی نازنین

 

زینب، آن سرو گلستانِ بتول

گفت نالان با دل تنگ و ملول:

 

دارم اندر بر، دلی از درد، پُر

ساربان! آهسته‌تر می‌ران، شتر

 

ساربانا! بارِ ناقه باز هِل

تا به جانان عرضه دارم حال دل

 

ساربانا! هِل ز محمل، پرده‌ام

کاندر این وادی، دلی گم کرده‌ام

 

ساربانا! هین فروخوابان، ابل

تا به شه نالم ز خصم سنگ‌دل

 

ساربانا! بازکش، لَختی عنان

شِکوه‌ها با شاه دارم از سنان

 

مه‌جبینان، چون گسسته‌عِقد دُر

خود برافکندند از پشت شتر

 

حلقه‌ها از بهر ماتم ساختند

شور محشر در جهان انداختند

 

گشت نالان بر سر هر نوگلی

از جگر، هجران‌کشیده بلبلی

 

زینب آمد بر سرِ بالین شاه

خاست محشر از قِران مهر و ماه

 

دید پیدا زخم‌های بی‌عدید

زخم‌خورده، در میانه ناپدید

 

هر چه جُستی موبه‌مو از وی نشان

بود جای تیر و شمشیر و سنان

 

گفت کای جان نهان در پرده‌ام!

این تویی؟ یا من نشان گم کرده‌ام؟

 

این تویی؟ ای نور چشم مصطفی!

که سرت ببْریده بینم از قفا

 

از گلوی شاه، بازآمد ندا

کاندر آ، ای سرو باغ مرتضی!

 

چون به گوش زینب آمد آن صدا

گفت کای جان‌ها تو را بادا فدا!

 

سر برآر از خواب و این غوغا نگر

محشری در کربلا بر پا نگر

 

سر برآر از خواب، ای ایّوب صبر!

دختران خویش بین گریان چو ابر

 

سر برآر و بنْگر، ای میر حجاز!

بانوان و اشتران بی‌جهاز

 

سر بر آر، ای قافله‌سالار من!

بست عشقت، سوی کوفه، بار من

 

چون تویی، سهل است، این آزارها

زینب و زین پس سر بازارها

 

کرد آن بانوی ستر و عزّ و جاه

خیره با حسرت به روی شه، نگاه

 

گفت کای مهر جهان‌افروز من!

شِکوه بر لب مانْد؛ شب شد، روز من

 

کوفیان بستند بار محملم

رفتم امّا مانْد پیش تو، دلم

 

داغ حسرت بر دل آشفته مانْد

دردهای گفتنی، ناگفته مانْد

 

هین! تو باش و وصل باب و مادرت

من بیابان‌گردِ سودای سرت

 

راه شام و آه دودآسای من

تا چه آرد بر سر، این سودای من

 

گر خسان بارند بر سر، آتشم

چون به سر سودای تو دارم، خوشم

 

گو همه ویرانه باشد منزلم

هر کجا تو با منی، من خوش‌دلم

 

این بگفت و شاه را بدرود کرد

پُر، دمن از اشک خون‌آلود کرد

 

کوفیان بستند بارِ کاروان

نینوایی مانْد و شاه و ساربان

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: کوچ از قتلگاه ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

کوچ از قتلگاه

 

اندر جهان، عیان شده غوغای رستخیز

ای قامت تو، شور قیامت! به پای خیز

 

زینب بَرَت بضاعت مزجات، جان به کف

آورده با ترانه‌ی «یا ایُّها العزیز!»

 

هرکس به مقصدی، ره صحرا گرفته پیش

من روی در تو و دگران روی در حجیز

 

بگْشا ز خواب دیده و بنْگر که از عراق

چونم به شام می‌بَرَد این قومِ بی‌تمیز؟

 

محمل، شکسته؛ ناله، حُدی؛ ساربان، سنان

ره بی‌کران و بند گران، ناقه بی‌جهیز

 

خرگاه، دودِ آه و نقابم، غبار راه

چتر آستین و معجرِ سر، دستِ خاک بیز

 

یک کارزار دشمن و من یک تنِ غریب

تو خفته خوش به بستر و این دشت، فتنه‌خیز

 

گفتم دو صد حدیث و ندادی مرا جواب

معذوری، ای ز تیر جفا خسته! خوش بخواب!

 

 مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: کوچ از قتلگاه ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام)

 

چون که نوبت بر بنی هاشم رسید

ساخت سازِ جنگ عباس رشید

 

محرم سرّ و علمدار حسین

در وفاداری، عَلــَم در نشأتین

 

در صَباحت ثالث خورشید و ماه

روز خصم از بیم او چون شب سیاه

 

زادِ حیدر، آتش جان عدو

شیر را بچّه همی ماند بدو

 

در شجاعت یادگار مرتضی

داده بر حکم قضا دست رضا

 

خواست در جنگ عدو رخصت ز شاه

گفت شاهش کای علمدار سپاه

 

چون علم گردد نگون در کارزار

کار لشکر یابد از وی انقطار

 

گفت تنگ است ای شه خوبان دلم

زندگی باشد از این پس مشکلم

 

زین قفس برهان من دلگیر را

تا به کی زنجیر باشد شیر را

 

خود تو دانی ای خدیو مستطاب

بهر امروزم همی پرورد باب

 

که کنم این جان فدای جان تو

در بلا باشم بلاگردان تو

 

هین مبین شاها روا در بندگی

که برم از روی او شرمندگی

 

گفت شه چون نیست زین کارت گریز

این زپا افتادگان را دست گیر

 

جنگ و کین بگذار و آبی کن طلب

بهر این افسردگان خشک لب

 

تشنه‌کامان را بکن آبی سبیل

الله ای ساقی کوثر را سلیل

 

عزم جانبازی‌ ات لختی دیر کن

در بیابان تشنگان را سیر کن

 

گفت سمعاً ای امیر انس و جان

گرجه باشد قطره آبی به جان

 

گرخود این غرقاب، پایابم برد

چون تویی دریا بهل آبم برد

 

گر در آتش بایدم رفتن، خوشم

ای شهنشه کز خلیل است آتشم

 

این بگفت و شاه را بدرود کرد

بر نشست و آنچه شه فرمود، کرد

 

شد به سوی آب تازان با شتاب

زد سمند بادپیما را در آب

 

بی محابا جرعه ای در کف گرفت

چون به خویش آمد دمی گفت ای شگفت

 

تشنه لب در خیمه سبط مصطفی

آب نوشم من؟! زهی شرط وفا

 

عاشقان کز جام محنت سرخوش اند

آب کی نوشند، مرغ آتش اند

 

دور دار ای آب، دامن از کفم

تا نسوزد ماهیانت از تَفم

 

دور دار ای آب لب را از لبم

ترسمت دریا بجوشد از تبم

 

زاده شیر خدا با مشک آب

خشک لب از آب بیرون زد رکاب

 

گفت با خود، روی ماهش هر که دید

درّ شب تابی شد از دریا پدید

 

شد بلند از کوفیان بانگ خروش

آمدند از کینه چون دریا به جوش

 

سوی آن شیر دلاور تاختند

تیغ‌ ها از بهر منعش آختند

 

حیدارانه آن سلیل ذوالفقار

خویش را زد یک تنه بر صدهزار

 

تیغ آتشبارِ زادِ بوتراب

کرد در صحرا روان خون جای آب

 

کافران خیره رو از چارسو

حمله‌ ور گردید چون سیلی بر او

 

او چو قرص مه میان هاله ای

تیغ بر کف شعله جَوّاله ای

 

حمله ها می برد بر آن قوم لُد

همچو بابش مرتضی روز اُحُد

 

ناگهان کافر نهادی از کمین

کرد با تیغش جدا دست از یمین

 

گفت هان ای دست رفتی، شاد رو

خوش برستی از گرو، آزاد رو

 

ساقی ار یارست و می این می که هست

دست چِبوَد، باید از سر شست دست

 

لیک از یک دست برناید صدا

باش کآید دست دیگر از قفا

 

لاابالی نیست دست افشانی ام

جعفر طیار را من ثانی ام

 

دست دادم تا شوم همدست او

پر برافشانیم در بستان هو

 

از ازل من طایر آن گلشنم

دست گو، برداردست از دامنم

 

چند باید بود بند پای من

تیر باید شهپر عنقای من

 

تا که در قاف تجرّد پر زنم

عالمی را پشت پا بر سر زنم

 

تن نزد زان دستبرد آن صف شکر

تیغ را بگرفت بر دست دگر

 

راند کشتی ها در آن دریای خون

از سرانِ لشکر، اما سرنگون

 

خیره عقل از قوّت بازوی او

عِلویان در حیرت از نیروی او

 

از کمین ناگه سیه دستی به تیغ

بر فکندش دست دیگر بی دریغ

 

هر دو دست او چو گشت از تن جدا

مشک با دندان گرفت آن باوفا

 

ماه گفتی با ثریا شد قرین

یا که عیّوق از فلک شد بر زمین

 

چون دو ست افتاده دید آن محتشم

گفت دستا رو که من بی تو خوشم

 

خصم ار بردت زمن، گو بازدار

مرغ دست آموز را با پر چه کار

 

شهپر طاووس اگر برکنده شد

نام زیباییش زان پر زنده شد

 

اندر آن کویی که آن محبوب دوست

عاشق بی دست و پا دارند دوست

 

باز ده ای دست هین دستم به دست

تا به هم شوییم دست از هر چه هست

 

در بساط عشق دست افشان کنیم

جان نثار جلوه جانان کنیم

 

عاشقی باید زمن آموختن

شد عَلَم پروانه از پر سوختن

 

اینت شاه، آن شمع بازافروخته

من همان پروانه پر سوخته

 

بد چو شور عشق سرتاپای من

شد قیامت راست بر بالای من

 

تا مجرّد کس نشد زین بال پست

سوی منزلگاه عنقا پر نبست

 

خصم اگر زین دست بر من دست یافت

نی شگفت، از جام عشقم مست یافت

 

ورنه روبه کی حریف شیر بود

خاصه آن شیری که از خون سیر بود

 

ناگهان تیری فرود آمد به مشک

عِلویان از دیده باریدند اشک

 

شد چو نومید آن شه پردل ز آب

خواست از مرکب تهی کردن رکاب

 

وه چه گویم من چه آمد بر سرش

کز فراز زین نگون شد پیکرش

 

من نیارم شرح آن را بازگفت

از عمود آهنین باید شنفت

 

چون نگون از مرکب آمد بر زمین

زد به سر در آسمان روح الامین

 

کای دریغ آن سرو باغ مرتضی

شد زپا از تیشه سوءُالقضا

 

ای دریغ آن هاشمی ماه منیر

کز فراز آسمان آمد به زیر

 

ای دریغ آن بازوان و دست او

رفته چون تیر خطا از شست او

 

ای همایون رایت دیبا طراز

چون شد آن دستی که پروردت به ناز؟

 

شد خداوندت مگر غلتان به

کاین چینن از پا فتادی سرنگون؟

 

گو دگر زین پس نبالد بال تو

بازگشت آن قرعه اقبال تو

 

زاد حیدر باهزاران عجز و ذُل

رو به خیمه کرد کای سلطان کُل

 

دست من کرد از تو خصم دون جدا

هین تو دستم گیر ای دست خدا

 

شاه دین از خیمه آمد بر سرش

دید در خون گشته غلتان پیکرش

 

ز مژه دُرها زخون دیده سفت

روی بر رویش نهاد از مهر گفت

 

کای دریغا رفت پایابم ز دست

شد بریده چاره و پشتم شکست

 

ای همایون طایر، ای فرخ هما

شهپرت چون شد که افتادی ز پا؟

 

از زپا افتاده سرو سرفزار

چون شد آن بالیدنت در باغ ناز؟

 

خوش بخسب ای خصم زین پس بی هراس

خفت آن چشمی که از وی بود پاس

 

شیر یزدان چشم خونین باز کرد

با حبیب خویش شرح راز کرد

 

گفت کای بر عالم امکان امیر

خاک و خون از پیش چشمم بازگیر

 

بو که چشمی باز دارم سوی تو

وقت رفتن سیر بینم روی تو

 

عذرها می جویم ای دریای جود

که دو دستی بیش در دستم نبود

 

لطف کن ای یوسف آل رسول

این بضاعت کن ز اخوانت قبول

 

گفت خوش باش ای سلیل مرتضی

دست، دست توست در روز جزا

 

دل قوی دار ای مه پیمان درست

که ذخیره ی محشر من دست توست

 

چو ن به محشر دوزخ آید در زفیر

این دو دست است عاصیان را دستگیر

 

شد چو فارغ شاه ازین گفت و شنود

مرتضی آمد به بالینش فرود

 

با تلطف گفت کای فرّخ پسر

خوش ببردی عهد جانبازی به سر

 

وقت آن آمد کز این زندان تنگ

پر گشایی سوی بالا بی درنگ

 

این اشارت چون شنید آن میر راد

چشم حسرت بر رخ شه برگشاد

 

گفت ای صد چون منی قربان تو

من که رفتم، باد باقی جان تو

 

این بگفت و مرغ جان پر باز کرد

سوی گلزار جنان پرواز کرد

 

شد پرافشان جعفر طیار وار

در گذشت و رفت یاری سوی یار

 

شد هم‌ آغوش شه بدر و حُنین

ماند از او دستی و دامان حسین

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: حضرت ابوالفضل العباس (ع) احوالات ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

مناجات با

حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام)

 

ای ز داغ تو روان خون دل از دیده ی حور

بی تو عالم همه ماتم کده تا نفخه ی صور

 

ز تماشای تجلاّی تو مدهوش کلیم

ای سَرت سِرِّ انا اللّه و سنان نخله ی طور

 

دیده ها گو همه دریا شو و دریا همه خون

که پس ازقتل تو منسوخ شد آیین سرور

 

شمع انجُم همه گو اشک عزا باش و بریز

بهر ماتم زده کاشانه چه ظلمات و چه نور

 

دیرِ ترسا و سَرِ سبط رسول مدنی

آه اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور

 

تا جهان باشد و بوده است که داده است نشان

میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور

 

سر بی تن که شنیده است به لب آیه ی کهف

یا که دیده است به مشکات تنور آیه ی نور

 

قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت

حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور

 

غرق دریای تحیُّر ز لب خشک تو نوح

دست حسرت به دل از صبر تو ایوب صبور

 

مرتضی با دل افروخته لاحول کُنان

مصطفی با جگر سوخته حیران و حصور

 

کوفیان دست به تاراج حرم کرده دراز

آهوان حرم از واهمه در شیون و شور

 

انبیا محو تماشا و ملایک مبهوت

شمر سرشار تمنا و تو سر گرم حضور

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: حضرت امام حسین (ع) مناجات ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

حضرت علی ابن موسی الرضا (علیه السلام)

 

نسیم قدسی یکی گذر کن به بارگاهی که لرزد آنجا

خلیل را دست ذبیح را دل مسیح را لب کلیم را پا

 

نخست نعلین ز پای برکن سپس قدم نه به طور ایمن

که در فضایش ز صیحه لَن فتاده بیهوش هزار موسی

 

ز آستانش ملایک و روح رسانده بر عرش صدای سبّوح

به خاک راهش چو شاﺓ مذبوح رُسُل به ذلت همی جبین سا

 

نسیم جنت وزان ز کویش شراب تسنیم روان ز جویش

حیات جاوید دمیده بویش به جسم غلمان به جان حورا

 

فلک به گردش پی طوافش ملک به نازش ز اعتکافش

ز سربلندی ندیده قافش صدای سیمرغ نوای عنقا

 

مهین مطاف شه خراسان امین ناموس ضمین عصیان

سلیل احمد خلیل رحمن علی عالی ولی والا

 

بگو که «نیّر» در آرزویت کند ز هر گل سراغ بویت

مگر فشاند پری به کویت چو مرغ جنت به شاخ طوبی

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: حضرت امام رضا (ع) مدح ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

کوچ از قتلگاه

 

چون کاروانِ دشتِ بلا، رو به شام کرد

صبحِ امید اهل حرم، رو به شام کرد

 

قوم یهود از پی تأیید کیش خویش

سجّاد را به بستن دست، اهتمام کرد

 

چرخ دنی نگر که به کام سگانِ دون

لب‌تشنه آهوانِ حرم را به دام کرد

 

خاصان سایه‌پرورِ سبط رسول را

خورشید‌وار، جلوه‌گرِ بزمِ عام کرد

 

آلِ زیاد را به سراپرده داد جای

سبط رسول را شرر اندر خیام کرد

 

گسترد بر یزید لعین، بستر حریر

بالینِ سیّد حرم از خشتِ خام کرد

 

بیدار کرد، فتنه‌ی خوابیده در جهان

تا خواب را به دیده‌ی زینب، حرام کرد

 

(نیّر) شرر به خرمن اهل جفا فکنْد

از آتشی که تعبیه اندر کلام کرد

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: کوچ از قتلگاه ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

دیر راهب 

 

شامگه که عیسی چرخ کبود

کرد بر سر طیلسان مشگسود

 

داد چرخ توسن معکوس سیر

جای خاصان حرم در پای دیر

 

دیری اما در صفا بیت الحرام

کعبه ای، در وی خلیلی را مقام

 

عاکف اندر وی یکی پیری صبیح

چون به تخت طارم چارم مسیح

 

راهبی روشندلی فرزانه ای

مسجدی در کسوت بتخانه ای

 

کافری روحش به ایمان ممتحن

چون سروشی در لباس اهرمن

 

پارسائی در لباس اسقفی

آب حیوانی به ظلمت مختفی

 

مهبط روح القدس ناقوس او

از سه خوانی سرگران ناموس او

 

غسل یحیی داده مکر و ریو را

بسته با زنجیر آهن دیو را

 

نور یزدانی عیان از روی او

در گریز اهریمن از مولوی او

 

ناگهان دستی ز غیب آمد پدید

با مداد خون و با کلک حدید

 

پس سه بیتی بعد غیبت در سه بار

برنوشت از خون به دیوار حصار

 

کامتی که کشت فرزند بتول

خواهد آیا شافعش بودن رسول؟

 

لا، یمین الله کسش نبود شفیع

آن که سر زد از وی این کار شنیع

 

فاش خصمی کرد با حکم کتاب

قاتلان آن سلیل مستطاب

 

کافران ماندند از او حیران همه

وز شگفت انگشت بر دندان همه

 

کرد راهب سر برون از دیر و دید

آتشی سوزان به نخل نی پدید

 

پس به تضمین گفت با یاران خویش

آن سعادت پیشه پیر مهر کیش

 

آتشی می بینم ای یاران ز دور

گرم می آید به چشم نخل طور

 

شعله روئی خود نمائی می کند

فاش دعوی خدائی می کند

 

فتنه دل های آگاه است این

دعوی انی اناالله است این

 

یارب این فیلوس خوش گفتار کیست؟

شعله روی و آتشین رخسار کیست؟

 

این سر یحیی به طشت خون فرود

یا مسیحائی است بر دار یهود؟

 

یا نه خورشیدی است در برج سنان

رفته نورش تا عنان آسمان

 

پیر روشندل پس از روی شگفت

رو به سوی آن سیه بختان گرفت

 

گفت الله این گرامی سر ز کیست؟

رفته بر نوک سنان از بهر چیست؟

 

پاسخش دادند آن قوم جهول

کز حسین بن علی، سبط رسول

 

گفت پور فاطمه؟ گفتند هین

گفت یا الله زهی قوم لعین

 

ای بدا امت که دین درباختید

تیر بر روی خداوند آختید

 

داد با آن کور چشمان پلید

درهمی معدود و آن سر را خرید

 

شد چو در دیر آن سر تابنده چشم

گنج گوهر شد نهان اندر طلسم

 

نی، معاذالله خطا رفت و قصور

شد به مشکوه آیه الله نور

 

دیرگاه از وی سراپا نور شد

چاه ظلمت جلوه گاه طور شد

 

دیرگاه هفتم نیلی قباب

گفت با خود لیتنی کنت تراب

 

آمد از هاتف ندا در گوش وی

کای مبارک طالع فرخنده پی

 

خوش همای دولت آوردی به شست

شاد زی ای پیر راد دین پرست

 

گشته همدم یوسفت، آزاد زی

سخت ارزانش خریدی شاد زی

 

خوش پذیرائی کن این مهمان زه

عود ساز، عنبر بسای و گل بنه

 

کاین عزیز کردگار داور است

ناز پرورد رسول اطهر است

 

ذروه عرش است کمترین پایه اش

خفته صد روح القدس در سایه اش

 

بود شور عشق، پنهان در ستور

شور این سر در جهان افکند شور

 

بوالبشر از شور این سر از بهشت

سر بدین دیر خراب آباد هشت

 

آتش سودای این سر شد دلیل

سوی قربانگه به هابیل قتیل

 

شد خلیل از شور او چون گرم شوق

کرد هدی خود به قربانگاه سوق

 

شور این سر در ازل یعقوب را

داد قسمت فرقت محبوب را

 

شور این سر یوسف دور از وطن

کرد در غربت به زندان محن

 

شور این سر داد صبر، ایوب را

آن بلا و محنت دل کوب را

 

شور این سر برد موسی را به طور

رب ارنی گوی با وجد حضور

 

چون مسیح از شور او سرشار شد

با هزاران شوق، سوی دار شد

 

هر که را سودای عشقی در سر است

شور عشق این سر بی پیکر است

 

حسن جانان را چو میل عشق شد

شور این سر، عشق را سرمشق شد

 

پیر دیر آن سر گرفت اندر کنار

کرد مروارید تر بر وی نثار

 

شست با کافور و عنبر موی او

با ادب بنهاد رو بر روی او

 

دید زان تابنده رو، آن نیکبخت

آنچه در شب دیده موسی از درخت

 

سر به بالا کرد، کای شاه قدم

حق عیسای مسیح پاک دم

 

حکم کن کاین سر گشاید لب به گفت

سازدم آگاه از این سر نهفت

 

پس به گفتار آمد آن نطق فصیح

همچو در گهواره عیسای مسیح

 

گفت بر گو، خواستار کیستی

گفت بالله فاش گو، تو کیستی؟

 

من بر آنم که توئی دادار رب

عیسی ابن و روح ناموس و تو اب

 

روح عیسی از تو شد صاحب نظر

ای تو روح القدس و عیسی را پدر

 

گفت نی نی، الحذر زین کیش بد

رو فرو خوان قل هو الله احد

 

پاک یزدان لم یلد لم یولد است

ساحتش عاری از این قید و حد است

 

من ز روح و ابن و اب، آن سوترم

کردگار لم یلد را مظهرم

 

هین منم آن طلعت دادار فرد

که به عیسی جلوه در ساعیر کرد

 

عیسی مریم ز روحم یک دم است

صد هزاران روح قدسم، در کم است

 

من حسین ابن علی عالیم

که به ملک آفرینش والیم

 

مادرم بنت شهنشاه حجیز

صد هزاران مریمش کمتر کنیز

 

من شهید تیر و تیغ و خنجرم

تشنه ببریدند اعدا حنجرم

 

من عشیق و بی نشان منظور من

تا چه ها آید به سر زین شور من

 

شور عشق آن شه مکتوم سیر

گه به نیزه جویدم سر، گه به دیر

 

پیر دیر آن سر چو زان سر گوش کرد

روی جرم آلود جفت روش کرد

 

گفت الله ای شه پوزش پذیر

رحم کن بر حال این ترسای پیر

 

برنگیرم رو ز روت ای ذوالمنم

تا نگوئی که شفیع تو منم

 

گفت حاشا، کی شود مقبول رب

معتکف در شرک روح و ابن و اب

 

چهره از لوث سه خوانی پاک کن

جامه شبرنگ بر تن چاک کن

 

شوری از لا، در دل آگاه زن

واندرو خیمه، ز الاالله زن

 

زان سپس در بزم خاصان

برخور از تقدیس سلطان قدم

 

پیر با تلقین آن شاه وجود

لب به تهلیل شهادت برگشود

 

مصطفی را با رسالت یاد کرد

زان سپس رو بر خدیو راد کرد

 

کای کلام ناطق رب غفور

ناسخ تورات و انجیل و زبور

 

باش زین پیر این شهادت را گواه

روز محشر پیش وخشور الاه

 

این بگفت و شاه را بدرود کرو

سر بداد و چهره اشگ آلود کرد

 

نقش تربیع چلیپا زد بر آب

بر یکی پیوست شد سوی شعاب

 

دیر ترسا کعبه مقصود شد

وان زیان او سراپا سود شد

 

کی زیان بیند ز سودا، ای عمید

آن که درهم داد یوسف را خرید

 

نی حنان الله از این گفتار خام

ای هزاران یوسفت کمتر غلام 

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: احوالات دیر راهب ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

حضرت علی ابن ابیطالب (علیه السلام)

 

همّتی کز پا نشستم یا علی

مانده ام برگیر دستم یاعلی

 

تا به دیدار تو چشمم باز شد

از جهان دل بر تو بستم یاعلی

 

مردم ار مست می خُم خانه اند

من زمینای تو مستم یاعلی

 

من ندانم چیستم یا کیستم

از تو هستم هر چه هستم یاعلی

 

خواجگی کن عهد خود مشکن ، من ار

عهد خود با تو شکستم یاعلی

 

پایه از چرخ بلندم برتر است

بر درت تا خاک پستم یا علی

 

از گیاه خاک بستان توام

گر تبرزد ور کبستم یاعلی

 

بر عطای توست چشمم کز خطا

تیر فرصت شد ز شستم یاعلی

 

خلق اگر دل بر گدایان بسته اند

من گدای شه پرستم یا علی

 

ای عصای رهروان دستی که من

پای خویش از تیشه رستم یا علی

 

زاهدان در انتظار کوثرند

من خوش از جام الستم یا علی

 

پای مردی کن ز لطفم دستگیر

«نیّر» بی پا و دستم یا علی

 

مرحوم نیّر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: حضرت علی (ع) مدح ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

حضرت علی ابن ابیطالب (علیه السلام)

 

شه کبریا مَنِشا تویی که امیر عزّ و مجللّی

به تو زیبد عرش جلال حق که به تاج قدس مکللّی

 

چو بخواست حق زکمال خود نظری به سوی مثال خود

بگرفت پیش جمال خود ز هویّت تو سینجلی

 

لمعات نخله­ ی موسوی نفخات خلقت عیسوی

ز فروغ روی تو پرتوی ز هوای کوی تو شمألی

 

تویی ای امیر جهان گشا که ز بدو خلقت ماسوی

به سریر رفعت کبریا ننشسته چون تو مجللّی

 

به ظُلَم سکندر آبجو به طُوی کلیم فرشته خو

به سِنای نور تو راه­ پو ز ضیای نار تو مُصطلی

 

تویی آن که خواست چوذوالمنن ز­ ره­ عنایت و فضل و منّ

ز طــلوع طلعت خویشتن به ورای خویش تَفَضّلی

 

ز تَنَزُّهِ احدیّتش ز تقدّس صمدیّتش

بنمود سرّ هویّتش ز جلال ذات تو منجلی

 

تویی آن مثال بدیع حق که ز بعد ذات منیع حق

نکشیده کلک صنیع حق به کمال شخص تو هیکلی

 

ز تو صادر اول ماذُکِر، به تو لاحِق آخر مازُبِر

تو خود آن مُهَیمِنِ مقتدر که هم آخری که هم اوّلی

 

به دلیل آیه­ی إنّما و به نصّ سوره ی هل أتی

به صریح لو کُشف الغطا و خطاب سرّ سینجلی

 

به نبی ظهیر و معین تویی و امیر مُلک یقین تویی

و مُجیر روح الامین تویی و به کائنات تویی ولی

 

کسی ار ز پرده به جز صدا نشنیده خواند تو را خدا

فلَقد أشار بِما بَدا و حَماک عنه بمَعزلی

 

به حجاب قدس حریم حق تویی آن نهفته ندیم حق

که هنوز صنع قدیم حق ننموده کنز نهان جلی

 

لَمعاتُ وجهک اَشرقَت و شُعاع طلعَتِک اعتَلی

ز چه رو أَلستُ بربّکم نزنی بزن که بلی بلی

 

مرحوم نیّر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: حضرت علی (ع) مدح ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

-------------------------------

شاهزاده حضرت علی اصغر (علیه السلام)

 

کودکی در عهد مهد استاد عشق

داده پیران کهن را یاد عشق

 

طفل خرد اما بمعنی بس سترک

کز بلندی خرد بنماید بزرگ

 

خودکبیر است ارچه بنماید صغیر

در میان سعبة سیاره تیر

 

عشق را چون نوبت طغیان رسید

شد سوی خیمه روان شاه شهید

 

دید اصغر خفته در حجر رباب

چون هلالی در کنار آفتاب

 

چهرة کودک چو دردی برگ بید

شیر در پستان مادر ناپدید،

 

بازبانحال آن طفل صغیر

گفت با شه کی امیر شیر گیر

 

جمله را دادی شراب از جام عشق

جز مرا کمتر نشد زان کام عشق

 

گرچه وقت جانفشانی دیر شد

مهلتی بایست تا خون شیر شد

 

زان مئی کزوی چو قاسم نوش کرد

نوعروس بخت در آغوش کرد

 

زان مئی کاکبر چو رفت از وی زپا

با سرآمد سوی میدان وفا

 

شه گرفت آنطفل مه اندر کنار

یافت در وی در دل دریا قرار

 

آری آری مه که شد دورش تمام

در کنار خور بود او را مقام

 

برد آن مه را بسوی رزمگاه

کرد رو با شامیان رو سیاه

 

گفت کای کافر دلان بد سگال

که برویم بسته­اید آب زلال

 

گر شمارا من گنهکارم به پیش

طفل را نبود گنه در هیچ کیش

 

آب ناپیدا و کودک ناصبور

شیر از پستان مادر گشته دور

 

زین فراتی که بود مهر بتول

جرعه­ای بخشید بر سبط رسول

 

شاه در گفتار و کودک گرم خواب

که زنوک ناوکش دادند آب

 

در کمان بنهاد تیری حرمله

او فتاد اندر ملائک غلغله

 

رست چون تیر از کمان شوم او

پر زنان بنشست بر حلقوم او

 

چون درید آن حلق تیرجانگداز

سر ز بازوی یدالله کرد باز

 

تا کمان زه خورده چرخ پیر را

کس ندیده دونشان یک تیر را

 

تیر کز بازوی آن سرور گذشت

بر دل مجروح پیغمبر گذشت

 

نوک تیر و حلق طفل ناتوان

آسمانا واژگون بادت کمان

 

شه کشید آن تیر و گفت ای داورم

داوری خواه از گروه کافرم

 

نیست این نوباوة پیغمبرت

از فصیل ناقه کمتر در برت

 

شه ببالا می­فشاند آن خون پاک

قطره­ای زان برنگشتی سوی خاک

 

بنگرید آن مرغ دست آموز عرش

که چسان در خون همی غلطد بفرش

 

این نگارین خون که دارد بوی طیب

تحفه­ای سوی حبیب است از جیب

 

در ربائید این نگار پاک را

پرده گلناری کنید افلاک را

 

در ربائید این گهرهای ثمین

که نیاید دانه­ای زان بر زمین

 

قطره­ای زین خون اگر ریزد بخاک

گردد عالم گیر طوفان هلاک

 

تیر خورده شاهباز دست شاه

کرد بر روی شه آسیمه نگاه

 

غنچة لب بر تبسم باز کرد

در کنار باب خواب ناز کرد

 

وان گشودن لب بلبخند از چه بود

وان نثار شکر و قند از چه بود

 

پس ندا آمد بدو کای شهریار

این رضیع خویش را برما گذار

 

تا دهیمش شیر از پستان حور

خوش بخوابانیمش اندر مهد نور

 

پس شه آن در ثمین در خاک کرد

خاک غم بر تارک افلاک کرد

 

آری آری عاشقان روی دوست

اینچنین قربانی آرد سوی دوست

 

اندر آن کشور که جای دلبر است

نه حدیث اکبر و نه اصغر است

 

مرحوم نیر تبریزی

منبع مجموعه کانالهای مدح و مرثیه

موضوع: حضرت علی اصغر (ع) مدح ,
زبان شعر و شاعر: نوحه فارسی , نیر تبریزی

اینستاگرام نوحه باران

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">